شهدای داراب

متن وصیت نامه این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

زندگینامه شهیدمهدی  افشاری

شهید مهدی در یک خانواده روستائی کشاورز در سال ۱۳۴۳ در سلطان آباد متولد شد و در ۶ سالگی در مدرسه حافظ صدر آباد که یکی از روستاهای همجوار است پا گذاشت و دوران ابتدائی از آنجا شروع کرد تا سال پنجم ابتدائی در آن مدرسه مشغول تحصیل بود دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی مکتبی مادوان گذارند در این ایام تحصیل اوقات فراغت را هیچگاه بیکار نبود زیرا همیشه در کنار دیگر فرزندان خانواده مشغول به کار کشاورزی یا دامداری بود ولی در دوران راهنمائی همزمان با تحصیل علاقه زیادی به مطالعه کتابهای دینی داشت و در دوران انقلاب همیشه بدون خبر برای شرکت در تظاهرات و راهپیمایی کار و تحصیل را رها می کرد و به شهر می رفت و بعد از بازگشت چیزی که همراه داشت چند پوستر از امام بود که برای تبلیغ به ده با خود آورده بود او عاشق امام بود و به امام به دید یک رهبر که در درجه اول مرجع دینی خود می دانست نگاه می کرد و به آینده این انقلاب خوش بین و منتظر رهایی از زیر یوغ خفقان و سلطه جویان وقت بود ولی با اینکه کوچکترین فرزند خانواده بود همدرد خوبی برای پدر در خانه بود و در دوران تحصیل علاقه شدیدی به ورزش داشت مخصوصا فوتبال و والیبال را زیاد دوست می داشت حتی یک بار دروازه بان مشهودر ده بود که جهت مسابقات تیمهای دیگر از وجود او استفاده می شد سعی بر این داشت که خودساز باشد ودر زمینی بازی بچه ها را برای درست کردن زمین والیبال ویا فوتبال تشویق و ترغیب می نمود در خانه بیشترین زحمت بر دوش وی بود هیچگاه احساس خستگی نمی کرد همیشه زندگی مادی را نفی می نمود و هیچ علاقه ای نسبت به این امر نداشت اسلام را تنها مکتب رهائی بخش می دانست و می گفت که این مکتب جهت بارور شدن احتیاج به خون  دارد و این خون را باید ما فرزندان اسلام بدهیم زیرا  الگوی ما حسین (ع) می باشد در زندگی خانوادگی هیچگاه با ناراحتی عکس العمل نشان نداد و تمام ناراحتیها را با روی گشاده استقبال می کرد.

اسلام را در وجود امام مجسم می دید.

بعد از آغاز جنگ شب وروز برای رفتن به جبهه بی تابی می کرد و تلویزیون را تماشا می کرد و از شکار تانکهای دشمن لذت می برد وبه این عشق بود کهروزی هم او یکی از شکارچیان تانک باشد و حتی به پدر که فلج بود مرتب تکرار می کرد که تو هم باید جهت خنثی کردن تیم و نجات جان یکی از رزمندگان خود را فدا کنی وبرای اینکه به شم ا ثابت کنم در مقابل اسلام از جان ارزشی ندارد خود من باید پیشقدم شوم وشهادت در راه اسلام تنها آرزوی من است و همه لایق شهید شدن نیستند و امیدوارم که خداوند مرا این لیاقت عطا فرماید ولی در تاریخ  ۶۱/۳/۱ به کازرون جهت آموزش رفت و بعد از بیست روز دوران آموزشی برای دیدنی آمد و بعد از دو روز همراه با افراد بسیج عازم جبهه جنوب شد و در تاریخ بیست و سوم تیرماه ۶۱ در عملیات رمضان در منطقه کوشک به درجه رفیع شهادت که تنها آرزوی وی بود رسید و به دیدار معبودش شتافت روحش شاد و روانش گرامی باد. والسلام

#شهیدمهدی افشاری

در دوران نوجوانی و تحصیلات راهنمایی علاقه زیادی به کتاب های مذهبی و دینی داشت و در کنار تحصیل و کار کشاورزی کتاب های دینی را مطالعه می کرد. در اوج حرکت‌های انقلابی بدون خبر برای شرکت در تظاهرات و راهپیمایی به شهر می رفت به هنگام بازگشت، چند پوستر از امام را جهت تبلیغ انقلاب به روستا می برد. بسیار به امام خمینی علاقه داشت، او همدم بسیار خوبی برای پدرش بود و همچنین به ورزش علاقه زیادی داشت، و دروازه بان فوتبال بود برای تیم های مختلف بازی می کرد، و بیشترین همکاری را در خانه انجام می دهد.
روزی هنگام تماشای فیلم جنگی گفت: انشااللّهء من هم یک روز شکارچی تانک می شوم و تانکهای دشمن را تار و مار می کنم.
امیدوارم که روزی برسد که در میدان مین ،جهت نجات دیگر رزمندگان جان خود را فدا کنم و به مقام شهادت نائل آیم.
عاشقانه خود را مهیای دیدار دوست کرد و مرتباًمی گفت: باید ثابت کنم که در مقابل اسلام جان هیچ ارزشی ندارد.
با بیشتر شدن دامنه جنگ خود را در بسیج جهت اعزام به جبهه ثبت نام نمود.
بیست روزی را در کازرون آموزش دید و در عملیات رمضان در سال ۶۱ شرکت نمود و در بیست و سوم تیرماه ۶۱ به آرزوی دیرینه که همیشه میگفت و بر سر زبان داشت رسید.والسلام

{روحش شادوراهش پررهروباد}

راوی:منوچهرافشاری