شهید قاسم خسروی

شهید قاسم خسروی
تاریخ تولد: 1337/04/20
تاریخ شهادت: 1366/01/19
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: قاسم نام خانوادگی: خسروی
 نام پدر: فرج الله نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۳۷/۰۴/۲۰ تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۱/۱۹
 وضعیت تاهل: متاهل دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت تیر مستقیم به بدن عملیات: –
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: گلزار شهدا جنت شهر مسئولیت در جبهه:رزمنده
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیج

وصیتنامه شهید والا مقام قاسم خسروی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نام تنها بازگشت همه«الله» و با سلام به امام زمان(عج) و نایبش خمینی

«یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلوبنا الی دینک فی اکفنا یا کافی المهمات و یا کاشف الحالجات، انک علی کل شی قدیر»[۱]،« ای معبودی که رحمانیت و بخشندگی داری، و ای عوض کننده قلب ها، قلب ما را و شناخت ما را در دینت ثابت کن، و ای همه مهم ها و کارها و حاجت ها بدست تو، و ای خدای توانا، تو بر هر چیزی قادری»

خدایا! من در برابر دریای بیکران تو قطره ای هستم در دهان موری و در برابر بندگان شایسته ات خاک ته کفش سپاهیانت شده ام و همراه بسیجیان معشوقت به جبهه آمده ام.

پروردگارا! نمی دانم در من چه شده است، وقتی گوش می کنم، سلول های بدنم صدا می زنند: یا حسین(ع)، یا حسین(ع)! وقتی که می بینم با با نام مهدی(عج) به جبهه آمده ام، تا کلمه مهدی(ع) را به ذهن ذهنم می آورم، اشکم جاری می شود.

خدایا! آیا من درسپاه مهدی(عج) تو هستم؟! آیا من شایستگی دارم، اگر شایستگی دارم، مرا بپذیر…

خدایا! به خون حسین(ع) و به مظلومیتش و به دردهای دل مهدی(عج) مرا هر طور صلاح می بینی، به خود برسان. هر چند من بنده خوبی نبوده ام و در سر سفره بیکران تو نشسته ام و مدتها چشمم کور بود و خودم را می دیدم و دور و برم و غذای درون سفره، بدون صاحب سفره.

هر چند من مدتهای عمرم، فکر لحظه آخر را نمی کردم و مانند غلامی در جلو دنیا زانو زده بودم، چه موانع و پرده هایی که بین تو و خودم به وجود آورده بودم.

خدایا! چقدر نادان بودم که دنیا را بیش از تو دوست داشتم. در حالی که باید منافعم و دنیایم باعث رسیدن به تو می شد. و اما من شنیده ام و از خودت نیز شنیده ام که فرمودی:« هر چه هستی بیا، من تو را می پذیرم و بازگشت کن»، من نیز بازگشتم.

و اکنون خدایا! به تو که نمی توانم دروغ بگویم، پس تو می دانی که من روی این کاغذ در مسجد واحدم با خط خودم و در حالی که اشکم جاری بود و خودکار را چند بار گذاشتم و اشکم را پاک کردم، به عنوان وظیفه وصیت نوشتم.

خدایا؛ من در برابر بندگان تو چه دارم که بگویم! از آن جایی که ممکن است تو مرا بپذیری، من از زبان تو برای همه بندگانت، هر چند با دست ناتوان و روی سیاه خود در برابرت شرمم می آید، سفارش هایی می کنم.

خدایا؛ به آنها قلبی مهربان نسبت به من عطا کن، تا حرفهای برادر بسیجی کوچکتر از خودشان و ناتوان تر از خودشان را بپذیرند و یا لااقل روی آن فکر کنند.

جوانان عزیزی که با هم در کوچه های خاکی روستایمان بزرگ شدیم؛ کسانی که من شما را می شناسم، هم با شما حرف می زنم، هم با همه کسانی که جوانند و نمی شناسم. اول من به شما بگویم که شاید که فکر کنید که من احساساتی شده ام و فکرم تابع احساساتم شده، نه! این طور نیست. برادران بزرگوار! مگر نه این که در مکتب ما و مذهب ما، هدف از خلق شدن انسان، رسیدن به رستگاری است؟«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»[۲]

و مگر برای این که همه به رستگاری برسند، مگر نه این که باید یک عده ای شروع کنند و ابتدا خودشان را در برابر خدایشان قربانی کنند؟ و این را می دانید که انسان تا خودش را خدایی نکند، جامعه ساخته نمی شود. بنابراین، برای این که انسان تکامل پیدا کند، خدا زمینه فراهم می کند. همه قبول داریم که خورد و خوراک تنها انسان را کور می کند. اما مشکلات انسان را ستبر می کند. برای همین، برای همه عصرها و نسلها، نمونه معرفی کرده است. البته درست است که ما مانند و شبیه کامل نمونه های خدا نمی شنویم. ولی باید بتوانیم ادعا کنیم، خدا برای بزرگان، مانند حسین(ع)، کربلا و برای علی(ع)، بیست و پنج سال سکوت و گوشه نشینی و برای ما نیز صحنه پیکارها را بوجود آورد. و برای پشت جبهه ای ها مشکلات و باید کسانی جلو حرکت کنند و جاده ای از خون سرخ، برای رسیدن به رستگاری به وجود آورند.

مگر نه این که دنیا سالهاست به دست استکبار افتاده است؟ و مگر نه این که عده ای کم در دنیا ملیاردها انسان را به بردگی فکری و جسمی گرفته اند؟ خوب، مگر نه این که مردم ما با اتکال به خدا و تحت رهبری امام قیام کرد و خواست خودش را از زیر چکمه استکبار بیرون آورد؟

خوب برادران؛ هر چند می دانیم در داخل ایران به علت مهره های عوضی، مدتها از پیاده شدن قسط و عدالت دور افتادیم. اما خود مردم، گناهشان چه بود؟! چرا به مردم حمله کردند؟ چرا به کشور حمله کردند؟ آیا این دلیل ظلم آنها، ترس آنها از اسلام و رهبری، وحشت آنها از توده مردم نبود؟ ویرانگری های شهرهای ما و کشتن جوانان ما، آیا ظلم به همه ما هست، یا نه؟

خوب، بعد از این که ما با خون از آنها  حقمان را گرفتیم، آیا اقلاً باید زبانی بگویند که صدام تجاوز کرده یا نه؟

پس ما بایستی دفاع کنیم و جان خود را بدهیم، تا ثابت کنیم که می توانیم پشت سر مهدی(عج) دنیا را به حکومت خدا باز گردانیم. اگر عراق تنها بود، ما با او صلح می کردیم، اگر صدام جنایاتش را بر ما شروع نکرده بود، ما صدام را کسی نمی دیدیم که با او جنگ کنیم. ولی مسئله خیلی مهمتر است. حرف ما این است که می خواهیم با این وضع به دنیا ثابت کنیم که همه چیز در دست مادیت و قدرت و علم بدون خدا نیست! ما می خواهیم ثابت کنیم که با ایمان، با شور حسینی و عشق به شهادت بر دنیا پیروز خواهیم شد.

پس من، علاوه بر شور جنگیدن، به اندازه خودم فکر کرده ام و برایم جنگیدن، جهاد فی سبیل الله است. و چون معتقد به قرآن هستم، آیات آن را که اکثراً درباه جهاد و شهادت آمده، باور و یقین دارم. و نیز همه شما و من این را درک می کنیم که زندگی سرانجام مرگ است. و دنیا کوره ای

است برای امتحان. در دنیا هر وقت به سکون رسیدید، مرگ واقعی فرا می رسد. و من هدفم در اول و آخر رضای خداست. و چون حرفهایم را با عمل ثابت کرده ام، پس می توانید بنشینید روی این حرفها فکر کنید. زیرا باید با عمل به اسلام، سیار بود.

ضمنا، من می دانم که فقر کفر را نزدیک می کند. من می دانم، انسان گرسنه دین ندارد و من می دانم در کشورم بچه روستایی پیدا می شود که پول خریدن یک خودکار ندارد.

اما اولا:ً ما داریم کار مهمی در دنیا انجام می دهیم و هدف از این کار هم آزاد ساختن همه ملتها از محرومیت ها و ظلمها است.

و ثانیا: بعد از این شما بعد از ساختن خود و خدایی شدن، جلو افرادی منحرف که ظاهری مؤمن دارند، خواهید گرفت. این را به شما بگویم که بزرگترین ضربه ای که زده شده و می زنند و آینده هم دشمن شما هستند، کسانی هستند که نماز می خوانند، روزه هم می گیرند، قرآن هم می خوانند. اما اولاً: دروغ می گویند. ثانیاً: عمل نمی کنند و همیشه هم با عین حالی که مرد عمل نبوده اند، می خواهند ریاست کنند و نفع ببرند. شما کم کم می توانید اینها را بشناسید، کسانی که پست ها را اشغال کرده اند و رنگ جبهه هم ندیده اند و یا اگر دیده اند، بازدیدی کرده اند و رفته اند. آنهم برای استفاده خود! [آنها]را خوب بشناسید، کسانی که با رزمندگان و شهیدان دشمن هستند و با فسادگران و فتنه گران و ثروتمندان دور و برشان و آنهایی که علف جلوشان می ریزند، تا ازشان [آنها]بارکشی کنند، با این جور افراد دوست هستند، باید اینها را از بالا به پایین کشید.

هر کس می خواهد باشد، هر پستی می خواهد داشته باشد. در موقع مناسب، وقتی که طوری باشد که وحدت بین خود مردم حفظ شود، وقت این کار است. و اول همه را آگاه کنید، سپس افراد صالح را انتخاب و افراد ناصالح را بدون ترس و وحشت، اگر خودشان سر جایشان ننشستند، شما به زور آنها را بنشانید.

این جریان در یک گوشه کشور نیست، در قسمت های دیگر، در پستهای دیگر نیز هست. به این دلیل، پیام من به همه جوانان حزب اللهی و یا جوانان دیگری که با خون ما شهیدان حزب اللهی می شوند، است و آن به طور کلی این که ما علاوه بر این که هدفمان مبارزه با شیطان بزرگ و نوکرانش در خارج هست، هدف دیگر مبارزه، اولاً: با نفسمان و ثانیا:ً انشاءالله، در موقع مناسب و هر وقت به ضرر مبارزه اصلی مان تمام نشود، با افراد غیر متعهد مسئول در هر جا و هر کار و هر اداره و هر سازمان.

بایستی اول سخنان حضرت علی(ع) به مالک اشتر را برای آنان بخوانیم، کسانی که صالح شوند، در صورتی که ظلم عمدی به مردم نکرده باشند، از آنها فرمانبرداری کنیم و اما به غیر از اینها، تقاص[انتقام] خون شهیدان هم از صدام و آمریکا خواهیم گرفت و همراه آنهم از آنهایی که در حالی که رزمندگان جان می دادند، آنها خیانت عمدی می کردند، تقاص[انتقام] خواهیم گرفت.

ضمنا، من به همه جوانان کشور به عنوان یک برادر کوچک شهید بسیجی عرض می کنم؛ بایستی جلوی هر کسی که جلو پیاده شدن حکومت عدل علی(ع) به طور نسبی(زیرا کاملاً مثل او نمی توان بود) بگیرد، باید در خارج و در داخل مبارزه کرد. من اکثر حرفهایم را زدم، شما را خسته کردم. اما به طور خلاصه وار پیامم را می گویم:

۱- با برنامه امام امت که چند کار برای خودسازی فرموده، خودتان را بسازید. در حرف باقی نمانید، عمل کنید.

۲- افراد دیگر را از نظر اعتقادی بسازید، (البته تا شما از گناهانتان دوری نکرده باشید، نمی توانید کسی را بسازید.)

۳- برای مطالعه ارزش قایل شوید، (همان نکات امام). اما می خواستم خدمتتان عرض کنم، قرآن و درک معانی و تفسیر آن، نهج البلاغه که خواندنش خیلی لازم است، تحلیل های سیاسی سپاه، کتابهای مختلف دیگر که خودتان از افراد آگاه کمک بگیرید.

۴- درد دل محرومین و فقیران را درد دل خود بدانید و در رفع آن بکوشید، مسایل سیاسی را از راه های مختلف بیاموزید.

۵- اگر این نکات را خوب انجام دهید، پس از این مراحل امام را و انقلاب و راه خودتان را خواهید شناخت.

اما ذکر این نکته لازم است که اگر از نظر اعتقادی در مبنای شناخت خدا دچار مشکل هستید، باز هم دست روی دست نگذارید شما شروع کنید، از اول نگویید که اینها همه اش اشتباه است.

اما مردم دیگر روستایم؛ مادران و پدرانم که از من بزرگتر، مسلمان تر و فهمیده تر هستید، من گفتم به خودم اجازه نمی دهم، به شما چیزی بگویم. زیرا من کوچکترم. انشاءالله، حرفهایی که من تا حالا زدم، در شما هست. شما هم به عنوان پدر و مادر من، دست من را بگیرید و همین مطالب گفته شده را به عنوان پیام خونم بپذیرید. بچه هایتان را با مسایل گفته شده بار بیاورید، آنها را به خدا ببخشید. و شما همه که من و دیگر شهدا فرزندانتان هستیم با صبر، استقامت، کمک به جبهه، شنیدن و عمل کردن به صحبت های امام، جوانان را برای پیاده کردن قسط در روی زمین یاری کنید.

در پایان باید خدمت همه عرض کنم که من هم زندگی را دوست داشتم، هم خانواده ام، هم پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم، و از همه مهمتر دو کودکم، دو دختر مهربان و همیشه خندانم عاطفه و فروغ. شما از اقوامم سراغ بگیرید، وقتی من یک شب دو دخترم را نمی دیدم، اگر فردا می آمدم به خانه و آنها خواب بودند، آنها را بیدار می کردم تا با آنها حرف بزنم و حرفهای قشنگشان را گوش بگیرم. و ضمنا هیچ احتیاجی هم به کسی نداشتم و هیچ وقت هم ریاست طلب نبودم. ولی بدون هیچ علاقه ای به دنیا در برابر مهمانی خدا، نزد او می روم، البته نه این که مهمان بهشت خدا شوم، بلکه خود خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارم.

در پایان هر کسی به هر نحوی، در هر جا از من بدی دیده است، به خاطر خون علی اصغر امام حسین(ع) گذشت کند، هر کس طلبی از من دارد، به هر کدام از برادرانم و یا پسر عموهایم… مراجعه کند.

ضمنا من علاوه بر این وصیت ها، سفارش هایی به همکاران معلم، دانش آموزهای راهنمایی و دبیرستان ، ابتدایی ،کارمندان و مسئولان، دانشجویان دانشگاه، پدر و مادر و همه بستگانم جداگانه دارم.

والسلام

خدایا؛ خمینی را یاری کن تا مستضعفان را بسیج کند.

این وصیت نامه از خود من است و این پایین اثر انگشت شصت راستم و سبابه است. و امیدوارم اگر قابل است، در خواندن و تکثیر آن و عمل به آن کوشا باشید.

 

پیام به همسرم:

همسرم، ای کسی که در طول زندگیم از تو به جز خوبی چیزی ندیدم و من نتوانستم جبران کنم و حالا باز هم بار زحمت زندگی را به دوش تو انداختم و رفتم. می دانم که به خاطر این که به من علاقه داشتی، به عقیده ام احترام می گذاری و ثابت می کنی که خدا مرا و تو را برای امتحان در دنیا انتخاب نموده است. البته، تو از این به بعد وظیفه سنگینی داری، به حرفهایم خوب گوش کن و ببین چه می گویم.

خوب، قبول داری که همان طوری که به تو گفتم زندگی سرابی است. مانند جایی است که انسان خیال می کند، آب آنجا است و برق می زند، می رود و می بیند آب نیست. سرانجام هر کسی بدرود حیات می کند. من هم اگر زنده بودم، به فرض برای تو خیلی خوب بود. بالای سر تو و فرزندانم بودم، بچه ها را بزرگ می کردیم، به گردش می بردیم و برایشان هرچه می خواستند، می خریدیم و … اما بعدش چه می شد، بالاخره چه؟ به قول حضرت علی(ع) که می فرماید:«این دنیای شما نزد من خوار تر از عطسه بز ماده است!» ما هم که پیرو علی(ع) هستیم.

اما ارزش من و تو در این است که تو مرا در راه خدا به جبهه بفرستی و لباس رزم به من بپوشی و مرا به صاحبم تحویل دهی و بگویی: خدایا! حالا که دین تو احتیاج به حمایت دارد و مسلمانان تو در روی زمین در برابر ظلم، هزاران شهید داده اند، من هم پدر فرزندانم را به تو هدیه کردم. و آنگاه بگویی: خدایا؛ به امر تو راضیم و سپس چادرت را بر سر کشی، در میان توده مردم بیایی و بگویی که من هم پیرو زینب(ع) هستم و می خواهم، من هم زندگیم را در خدمت جامعه و برای زنان جامعه، پیام آور نه تنها خون من، بلکه خون محمد و دیگران باشی.

ابتدا خودت را تزکیه و پاک کنی، که الحمدلله پاک بوده ای و هستی و سپس مطالعه کنی و مسایل دینی و مسایل سیاسی و روز و دیگر چیزها را روی برنامه، در طول زندگیت برای دیگران بگویی.

و دیگر و مهم تر این که جای خالی مرا در خانه برای بچه هایم پر کنی و آنها را از همین حالا تربیت صحیح نمایی. کاری کنی و باعث شوی، خوب بار بیایند و بعدا که فهمیدند، راه مرا به آنها نشان دهی و وصیت نامه ام را برای آنها بخوانی. انشاءالله تو در زندگی، هر طور اسلام گفته زندگی می کنی و به صلاح خود زندگی را در ضمن این که، هیچ وقت سفارش  من نسبت به دخترانم را فراموش نمی کنی، ادامه می دهی.

تو را به قطره های خونم قسم می دهم، در غم من خود را رنجور نسازی، گریه نکنی و مانند کوه استوار باشی، تا تو هم نمونه زنده ای برای دیگران باشی و بچه هایم را نگهداری کنی و با این کارها مرا از خود خوشنودتر سازی.

هرگونه بدی از من دیدی، گذشت کن و از این به بعد تو ولی و قیم و صاحب هر آنچه که از من مانده است هستی، هر چه دارم مال تو و مخصوصا پیام خونم.

ضمنا، مقداری حساب با آهنگری استاد ملک داریم حسابی با کردستغیب، شوهر نرگس دارم ضمنا مغازه یخچال کرایه اش، هر چه صاحبش می خواهد به او بدهید. یخچالهایی که در مغازه است مال هر کسی هست تحویلش بدهید. یک سردخانه یخچال روی زمینی است که دو لول شده، به علی بگو مال یخچال…قائدی است، یخچال ماشاءالله خسروی، یک ترموستات نو بگذارید رویش، مقداری پول هم که می دانی چقدر است، گل محمد ازش می خواهد، دو هزار تومان هم که برادرت از من می خواهد. خلاصه کسی از من در روز قیامت گله و طلبی نداشته باشد. هزار تومان در پادگان از قدرت خوشرو گرفتم.

این قسمت آخر، شبی که بوی حمله می آمد، فهمیدم.

والسلام

انشاءالله، وقتی تو در دنیا اعمال خوبی انجام دادی، در فردای برزخ و قیامت تو در پیش زهرا(س) و من همراه اولیاء و شهدا، همدیگر را ملاقات خواهیم کرد، دنیا خواهد گذشت.

 

پیامی کوتاه به مادران و خواهران روستایی:

سلام برادر کوچک خود را بپذیرید، امیدوارم شما نیز دعا کنید خدا گناهان زیاد مرا ببخشد و مرا عذاب ندهد.

خواهران و مادران؛ ما امروز در موقعیت خاصی هستیم، اسلام در دنیا مطرح شده، دوباره قضیه علی(ع) زنده شده، دوباره خدا کسی را مامور کرده، تا ببینید چه کسی راست می گوید و چه کسی واقعا برای امام حسین(ع) گریه کرده؟ شما می دانید ما تا حالا برای امام حسین(ع) و ائمه گریه کرده ایم و ندانسته ایم، چرا گریه می کنیم؟! ولی حالا دیگر باید بفهمیم، حالا دیگر باید بدانیم که مسلمان، یعنی کسی که نگذارد کفر بر او مسلط شود. مسلمان یعنی، ضد کسی که غیر از خدا باشد. مگر حرف همه ائمه و انبیاء همین نبوده است، مطالعه کنید. در خانه نوارهای خوب، برنامه های خوب تلویزیون را گوش کنید. با خود خلوت کنید، ببینید همین شهیدان که جلو چشمتان هستند، آیا هدفشان چه بود؟

همه شما می شناسید که ما و بقیه برای غیر از خدا به شهادت نرسیده ایم. پس شما هر چه می توانید خود را به خدا نزدیک کنید، از رقابت و این که فلانی چه دارد، فلانی چه ندارد، بپرهیزید. شما همین ا لآن فکر کنید، همه شما برای رفتن از این دنیا، به این دنیا آمده اید. اصلا نترسید، بچه هایتان را خودتان لباس رزم بپوشید و زیر قرآن ردش کنید، بیاید جبهه.

شما هم فکر نکنید که زن هستید و باید گوشه خانه بنشینید، شما هم جلسه بگیرید، همدیگر را  اصلاح کنید. دعاها را در یک مسجد با هم بخوانید، جمع بشوید و خودتان هم بازویی بشوید برای اسلام و بچه ها  را خوب تربیت کنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار…

والسلام

 

وصیتی کوتاه از برادر کوچک بسیجی و معلم، به امیدان[امیدهای] ملت های محروم(دانش آموزان)؛

سلام، سلام به شما شکوفه های سرخ فردای بهار، خوشحالم که با شما حرف می زنم. زیرا می دانم پس از این که صدامیان مرا نشانه گرفتند، شما هم بعد از او، اربابانشان را نشانه خواهید گرفت.

می دانم، شما تمام معبودها را خواهید شکست.

می دانم، که شما وصیت نامه های ما شهدا را خواهید خواند و با چشمی باز و بینشی بهتر از ما راه صحیح را انتخاب خواهید نمود. پس بگذارید به آمریکا و هر کسی که ظالم است، بگویم که اگر چشمان مرا از جهان بستند، شما چشمانتان باز خواهد شد. اگر ما را از مادرهایمان گرفتند، شما هستید.

بگذار، فریاد کشم که دیگر زنجیر عبودیت مخلوق به پای امت ما، هیچ وقت بسته نخواهد شد.

و بگذارید، با خونم بنویسم که نسل دانش آموز امروز، چریکان ضد ابر قدرتها، فردا خواهند شد……

خداحافظ بچه های دانش آموز

قاسم خسروی- آموزگار

گردان کمیل- لشکر المهدی

بسمه تعالی

سخنی از یک معلم بسیجی شهید، به برادران بزرگوار دانشجو (در حقیقت صحبتی بین دانشجویان و استادان):

با سلام و آرزوی موفقیت شما، هر چند که معلومات من در سطح شما نیست. اما چون من در صف مبارزان بودم و به اعتقادم این مبارزه ای است مردمی و اسلامی، با تمامی زنجیرهای بسته شده به پای خلق ها.

لذا، از این صف برای شما عزیزان پیامی نوشتم. من عدالت، آزادی، علم، شعور، قسط(گرفتن هر چیز به جای خود)، تفکر آزاد، انسانیت را قبول دارم و به پای اجرای این اصول زانو می زنم. اما، چون انسان آمده که سرش را به دیوار فلک بزند و انسان آمده تا سکون او را فرا نگیرد و چون همه چیز در حال حرکت است، پس من نیز سکون خود را شکستم. و می دانم که شما هم چارچوب تنگ و تاریک را شکستید، بپا شدم و راهی جبهه شدم. راستی روشنایی چیست؟ نور چیست؟ بچه های پا برهنه کجا هستند؟ به خدا قسم راست می گویم، وقتی انسان با بسیجی هایی که از نظر علمی سطحی ندارند، ولی در کاروان حرکت به سوی مبارزه قرار گرفته اند، همراه می شود. وقتی این بچه هایی که اکثراً روستایی، قریب به اتفاق محبوب هستند و می بینم که در حال حرکت می خندند، شوخی می کنند، سر را روی خاک می گذارم و وقتی در پادگان های بزرگ صدها هزار از آنها را می بینی، بدون آن که چیزی بخواهند، زوری روی سر آنها باشد، منافعی مادی داشته باشند. با ایمانی سرشار، سلاحهایشان را پاک می کنند، کوله پشتی هایشان را بر کول می کشند و بندهای پوتینشان را می بندند و در حالی که می خندند، به خط می روند، تجلی«الله» را در چهرهای خلق مشاهده می کنید و مردمی بودن این مبارزه را با چشم فکر می بیند.

من بیشتر دوست داشتم، هر چند بچه های دانشجو و تحصیل کرده اینجا بود، ولی دلم می خواست شما نیز این حرکت در مردمتان و در کشورتان را چون یک مسئله مهم هست و همان طوری که می دانید از کنار مسایل مهم، ساده نمی توان گذشت. لذا، شما نیز کوله بار وسیع فکریتان را بر دوش کشید و در بین این بچه ها که احتیاج دارند، که حرکتشان با دانش بیشتر همراه باشد، هر چند چراغشان ایمان است. شما هجرتی کنید و همان طوری که خیلی از شما هجرت درونی و بیرونی کرده اید و به امید حق شما نخواهید گذاشت که بچه های امثال من یتیم شوند و باز زنجیرها بسته شوند. وقتی حرکتی مردمی باشد و مردمی با اطاعت از رهبری مردمی حرکت کنند، سدها با همکاری دانشجویان و علم اندوزان سریع تر شکسته خواهد شد. خدا گامهایتان را استحکام بخشد.

والسلام

قاسم خسروی، آموزگار شهرستان داراب

ساکن روستای ده خیر علیا، گردان کمیل، لشکر المهدی

 

زندگینامه معلم شهید قاسم خسروی

قاسم فرزند فرج اله خسروی در مورخه بیستم تیرماه هزار و سیصد و سی و هفت در ده خیر علیا سابق وجنت شهر کنونی از توابع بخش مرکزی شهرستان داراب در دامان پاک مادری مهربان و پرهیزکار و پدری دلسوز و زحمت کش بدنیا آمد شغل پدر کشاورزی و باغداری بود قاسم موفق شد مقطع ابتدائی را در دبستان گلشن جنت شهر و مقطع دبیرستان را در شهر داراب در رشته انسانی بتحصیل بپردازد و دیپلمش را گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد سالهای اخذ دیپلم او مصادف بود با اوج گیری نهضت کبیر انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی او در تظاهرات علیه رژیم  گذشته جلو دار تظاهرات بود در براندازهای نماد طاغوت مجسمه رضا شاه در داراب نقشی اساسی داشت در روز تاسوعای سال ۵۷ در تظاهرات مردم در شهر داراب شرکت کرد و موجب بیداری مردم شد قاسم در جنت شهر یک یاز عوامل اصلی و مردمی بود که جوانا را جهت رفتن به جبهه تشویق می کرد. خود نیز بارها به جبهه رفت روستا و کمک رسانی هدایای مردم به رزمندگان اسلام فرد بسیار فعالی بود در آخرین مرحله ای که به جبهه اعزام شد در مصاف با متجاوزان در خط مقدم جبهه در شلمچه حضور یافت و در تاریخ نوزدهم فروردین ماه هزار و سیصد و شهصت و شش در همین منطقه خدای خویش را ملاقات کرد و به جمع شهیدان پیوست پیکر پاکش پس از تشییع در کنار سایر رزمندگان در گلزار شهداء جنت شهر بخاک سپرده شد.

 

 

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply