شهید علی اکبر اصلانی

شهید علی اکبر اصلانی
تاریخ تولد: 1333/03/02
تاریخ شهادت: 1360/07/05
محل شهادت: آبادان

 نوع ایثار: شهید  
 نام: علی اکبر نام خانوادگی: اصلانی
 نام پدر: محمدحسین نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۳۳/۰۳/۰۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۰۷/۰۵
 وضعیت تاهل: متاهل دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: ثامن الائمه
 محل شهادت:آبادان محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: بخش مرکزی مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: دیپلم – متوسطه رده اعزام کننده: پاسدار

وصیتنامه شهید والامقام علی اکبر اصلانی

بسم الله الرحمن الرحیم

من جبهه می روم تا بکشم، ولی کشته نشوم!

اکنون که به یاری خدا و به رهبری امام امت، خمینی بت شکن و پشتیبانی از ملت شهید پرور، عازم جبهه حق علیه باطل می گردم. از خداوند بزرگ می خواهم که توفیق شهادت به من عنایت فرماید.

و از برادران و خواهران می خواهم که دست از شایعه پراکنی بردارند و پیرو خدا و امام باشند و از خط امام دور نشوند.

والسلام- علی اکبر اصلانی

 

زندگینامه شهید علی اکبر اصلانی

در سال ۱۳۳۲ در خانواده ای محقر و ضعیف دیه به جهان گشود وی در این خانه به دور از امکانات رفاهی و آسایش در معیشت پدر و مادر شریک گشت و کودکی خود را در محرومیت و فقر سپری کرد با وجود فقر خانوادگی بر اثر ایمان مستحکمی که داشت ذره ای به روی خود نیاورد و از همان اوان کودکی مظلومیت و شهامت در او پیدا بود و به تدریج که بزرگتر می شد ایمانش به خدا بیشتر می شد دوران ابتدائی در مدرسه شاپور سابق (فلک ناز لطیفی زاده) با نمرات خوب موفق شد و دوران دبیرستان را در مدرسه ۲۵ شهریور سابق (۱۷ شهریور) گذارند و بر اثر همین فقر خانوادگی و بیماری مادرش که از ناحیه چپ فلج شده بود در سال هشتم و نهم دبیرستان رفوزه شد زیرا به من کمک می کرد اخلاق و رفتار او از کودکی چنان بود که خانواده را مجذوب خود کرده بود و حرف که می زد عطوفت از آن می بارید نسبت به خواهرش به قدری صمیمی او بود و زیاد او را دوست می داشت. در دوران دبیرستان بر اثر ** در ایام تعطیلی تابستان اردویی در پسوند تشکیل شده بود که ماهی ۹۰۰۰ ریال به افرادی که در این اردو می رفتند پرداخت می شد که فرزندم باتفاق یکی از دوستانش به اردو رفت و دو ماه در آنجا بود و این را بگویم که تجدیدی هم داشت با این وجود هم درس می خواند و هم کار می کرد و بعد از اخذ دیپلم با دختری که از خانواده ضعیفی بود به پیشنهاد مادرش ازدواج کرد و پس از آن در همان خانه خودمان زندگی می کرد در همان سال بود که دفترچه آماده به خدمت گرفت و به خدمت سربازی رفت که با وجود داشتن دیپلم سرباز صفر شد و در پادگان چهل دختر به مدت ۴ ماه در آنجا بود و بعد از تقسیم شدن به کرمانشاه  افتاد و در دوران خدمت به علت فعالیت ضد رژیم و حمایت از امام به مدت سه ماه به زندان پادگان ارتش محکوم گردید که پدر و مادرش برای ملاقاتی او رفتیم که به ما ملاقاتی ندادند و برگشتیم و بعد از آزادی با شنیدن پیام امام با وجودیکه دو ماه به خدمتش باقی نمانده بود از خدمت فرار کرده  و در داراب به فعالیت سیاسی پرداخت در همین زمان بود که اولین فرزندش بنام انسیه خداوند به او عطا کرد و بعد که امام پیام داد که سربازها به سربازخانه ها برگردند بلافاصله به محل خدمت خود در کرمانشاه رفته و ** خدمت که چند روزی بیش نبود به اتمام رسانید و به داراب عزیمت کرد و بعد از پیروزی انقلاب در سال ۵۷ که یکماه از تاسیس سپاه پاسداران می گذشت به سپاه وارد شد و جزء اعضا سپاه درآمد مدتی بعنوان راننده و بر اثر فعالیت چشمگیری که داشت به فرمانده عملیات منصوب شد که وظیفه خود را بنحو احسن انجام می داد و بر اثر ایمانی که داشت بر اثر اختلافی که ما بین شیعه و اهل تسنن در بندرعباس بوجود آمده بود مدت دو ماه به بندرعباس اعزام گردید در همین موقع بود که دومین فرزندش بنام قدسیه بدنیا آمد بچه ها را زیاد دوست داشت با وجود این سعی می کرد که به آنها بفهماند روزی می رود و دیگر به پیش آنها نمی آید بعد از بازگشت از بندرعباس به مدت ۳ ماه به کردستان (مهاباد) اعزام گردید.

**

 

#شهیدعلی اکبراصلانی

پس از ازدواج مان با پدر شهید باآشنایی یکی از اقوام به آبادان رفتیم، پس از مدتی خداوند علی اکبر را در شهر آبادان به ما عطا کرد.
شهر برای ما غریب بود ،تنها بودیم، با یک مشکل بزرگ که تنهایی بود روبرو بودیم ،یادم نمیرود وقتی علی اکبر به دنیا آمد کسی نبود که تحویلش بگیرد اورادر محوطه بیمارستان خوابانیده بودیم.
به هر حال از آنجا که خدا یار ما بود برایمان ماند، مدت چندین ماه حدود ۱۶ ماه در آبادان بودیم پدر شهید که شاگرد نانوا بود به سختی کار میکرد.
فشار کار و زندگی ناچار ما را به شیراز مهاجرت داد پس از آن به داراب آمدیم ما خوشحال از حضور علی اکبر بودیم، و سراسر زندگی مان پر از امید بود.
دبستان را در مدرسه شاهپور سابق و دبیرستان در ۲۵ شهریور آن زمان خواند.
مدرک دیپلم را در داراب گرفت. پس ازاعزام به سربازی برایش زن گرفتم، عروسی کرد.
به سربازی رفت تازه نهضت شروع شده بود ولی شاه وحکومتش بود.
اکبررا به سرپل ذهاب بردند، اکبر فعالیت مذهبی می کرد، برای همین به مدت ۸ ماه به او مرخصی ندادند که به داراب بیاید. آخرهای خدمتش بود که شاه رفت وحکومت جمهوری اسلامی توسط امام خمینی رحمه الله علیه بنا نهاده شد.
پس از اتمام سربازی مدتی شاگرد راننده بود.
انقلاب که برقرار شد وارد سپاه شد.اکبر گاهی ازمنزل مان غذایی برای سایر پاسداران می‌برد. آن موقعه حساب و کتابی نبود فقط علاقه زیاد او باعث شده بود که شبانه روز در خدمت سپاه باشد.
روزی به اوگفتم: مادرم تو زن و بچه داری کمتر در خانه غیبت کن تو همسر داری تو فرزند داری، علی اکبر گفت :من عاشق سپاه هستم و تصمیم دارم تا زنده ام آن را رها نکنم. غائله بندر لنگه پیش آمدمدت ۴۵روزبرای خواباندن سر و صدا و درگیری بین شیعیان وسنی ها به آنجا رفت.
وروزی که برگشت به کردستان سفر کرد مدت چهار ماه در درگیریهای با ضد انقلاب جنگید، پس از مراقبت از کردستان گفت: مادرم من مال شما نیستم من باید در خدمت انقلاب و امام باشم. روزی رفتم پیش امام وامام بازوی مرابوسیدومن دیگر اکبر دیگری شدم.
با من خداحافظی کرد و به آبادان رفت، خدا می‌خواست به شهری که قرارش بود برود.
در عملیات شکست محاصره آبادان که دستور امام بود دلاورانه جنگ کرد. اکبرم که اندامی رشیدی داشت و در پشت فرماندهی خط با سایر دوستانش شرکت جست، شبانه روزجنگیددلاورانه دفاع کرد.
به هر حال پس از چندین شبانه روز مقاومت در روز ۵ مهر ماه ۱۳۶۰ با سایر پاسدارانی که از داراب با هم رفته بودند به سوی خدایا شتافت و در گلزار شهدای داراب به خاک سپرده شد.
پس از آن زیارتگاه هرپنج شنبه من است ،هر پنجشنبه سر قبر می روم با قرائت فاتحه دلم را تسکین می دهم.
آخر من همین یک پسر را داشتم
{خدایش رحمت کند}

راوی:مادرشهید

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply