شهید سعید بهنام

شهید سعید بهنام
تاریخ تولد: 1346/01/01
تاریخ شهادت: 1364/11/22
محل شهادت: اروند رود

 نوع ایثار: شهید  
 نام: سعید نام خانوادگی: بهنام
 نام پدر: ناصر نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۶/۰۱/۰۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۲
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت تیر دشمن به شکم و پهلو عملیات: –
 محل شهادت:اروند رود محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: گلزار شهدا داراب مسئولیت در جبهه:رزمنده (تیرانداز)
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیج

وصیتنامه شهید والامقام سعید بهنام

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ساعت ۹ صبح روز یکشنبه،۲۰بهمن ماه است. امروز دیگه همه چیز آماده شده، قراره شب انشاءالله بزنیم به قلب دشمن زبون. همه بچه ها آماده هستند، در چهره شان شادمانی موج می زند، مهیای جان فشانی شده اند، سبکبال و عاشق آماده پرواز و عروج به سوی معبودند. اما من هر چه نگاه می کنم و خودم را با دیگران مقایسه می کنم، در می یابم که آن آمادگی که در همه بچه ها دیده می شود، در من نیست. تا کنون نه وصیت نامه ای نوشتم، نه چیز دیگری.

نمی دونم چرا اینجوره! فقط این را می دونم که قلبم محجوب و نفسم معیوبه، قیود دنیوی و مادی تمام وجودم را محکم بسته، به زبانم اجازه تکلم و به دستهایم فرصت گرداندن قلم را نمی دهد.

خدایا؛ چرا اینجوره!

خدایا؛ چرا من هم از قید و بند ها رها نمی شم!

خدایا؛ با کمک دوستانم و بویژه راهنمایی برادرم علی اصغر توانستم دنیا را با همه مظاهر فریبنده اش تا این اندازه رها کنم و بین خودم و آن(دنیا) به فاصله جبهه تا موطنم جدایی بیندازم. بیش از این کاری از دستم بر نمی آید. و بقیه اش دیگه خودت کمک کن تا تمام علایق و وابستگی های فکری ام نیز به دنیا از بین بره و تمام وجودم را نور تو فرا بگیرد.

خدایا؛ خودت کمکم کن و آمادگی را در من به وجود بیاور.

خدایا؛ مرا مثل بقیه بچه ها مهیا و مشتاق کن، که اولین مرحله آن نوشتن وصیته.

خدایا؛ دستها و زبان و فکرم را قدرتی بخش تا چند کلمه ای هر چند مختصر، اما به حکم تکلیف و وظیفه مسلمانی بعنوان وصیت نامه بنویسم.

خدایا، پروردگارا؛«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی، وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی، یَفْقَهُوا قَوْلِی»[۱]

«بسم الله الرحمن الرحیم»

وصیت نامه بنده حقیر، خدا سعید بهنام

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۲]

«مپندارید آنان که در راه خدا شهید شدند مرده اند، بلکه آنها زنده و مرزوق در نزد پروردگارشان می باشند.»

با سلام به پیشگاه اما عصر(عج) و نایب او خمینی عزیز و شما امت شریف مسلمان، خواستم در این آخرین ساعات عمر چند سطری وصیت بنویسم، اما هر چه در نقشه عمرم جستجو کردم چیزی را نیافتم که به روی کاغذ آورم و شایستگی آن را داشته باشد که بعدها عزیزانی آن را نظاره کرده یا استماع کنند. از این جهت کاغذم را به زینت آیات قرآنی و روایات می آرایم، تا اگر نظر یا سمعی به آن معطوف شد، توجه و تعمق در آیات مقدس و کلام قرآنی باشد، نه به کلمات این ناقص و نارسای این عبد عاصی.

و اما بعد، در ادامه لازم می بینم مختصری در مورد حضور در جبهه بنویسم. ادعای ما این است که

مسلمانیم و پیرو مکتب خونین تشیع می باشیم. و همه می دانیم که اسلام مخالف هر گونه ظلم و ستم می باشد و با آنها مبارزه می کند و نیز ظهور آخرین پیشوای مکتب خونین مان، خود در طلیعه ظهور نور الهی در تاریکی ها و ظلمات جهان و ستم و انهدام تمامی بناهای شرک و نفاق می باشد.

از این جهت از ابتدای ظهور اسلام دشمنان کمر به نابودی بسته، در این راه از هیچ امری فروگذار نکردند. اکنون نیز یکی از آن زمانها و مراحل است. زمانی که تمامی کفر، تمامی امکاناتش در مقابل اسلام برای نابودی و ریشه کن کردن آن ایستاده اند. اینک دیگر در صدد بر آمده که ندای اسلام و اسلام خواهی را برای همیشه خفه، نور الهی را به خیال خودشان خاموش سازند. اما  زهی خیال باطل! دشمنان نور خدا، مگر کورند و کرند که این جوانان غیور و دلاور مسلمان و این پیران و کودکان و زنان شجاع و دلیر امت اسلامی را ببیند و درک کنند و فریاد کوبنده تمامی آنها را بشنوند که:«هیهات من الذله»، هیهات! مگر نور خدا خاموش شدنی است؟ به خصوص با وجود چنین مشعلدارانی که تمام هستی خود را در راه رضایت معبودشان مشتاقانه نثار می کنند و از هیچ چیز حتی جان، مال و ناموس و فرزند و… دریغ ندارند.

ای بزدلان! مگر در عاشورای ۶۱ هجری دلاوریهای عباس(ع) و علی اکبر(ع) برای شما عبرت نشد. مگر شهادت پیروزمندانه امام حسین(ع) و اصحاب با وفایش و اسارت رهایی آفرین زینب کبری(س) و اهلبیت برای شما پند آور نبود.

و ای کوردلان! مگر نمی بینید، امت دلاور و جوانان شیر دل ما را که این چنین در صحنه ها و میدانها به شرک تازی پرداخته اند. ای دلها بسوزد بحال زبونتان! که ندیدید و نشناختید امت اسلام را که چگونه چون اصحاب حسین(ع) با نمونه و الگو و سرمشق قرار دادن آنها و فداکاریهاشان در روز عاشورا، بعد از آن پروانه وار به گرد وجود حسین زمانشان می چرخند و لبیک گویان به اوامر مطاعش، او را یاری می کنند و عاشقانه و مشتاقانه در زمره ناصران دین خدا در می آیند و خدا نیز متقابلا آنها را یاری می دهد، ثابت قدم بر شما غالب می گرداند که:«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»[۳]

نفهمیدید و درک نکردید این مطالب را و نیافتید، معنی نصرت خدا بر ناصران دینش را و اولیاء خاص! و نسنجیده خود را به آب و آتش هلاکت و نابودی زدید. با این وصف من نیز تصمیم گرفتم آمدم، آمدم تا از خدا یاری بطلبم. از او خواهش کنم، التماس کنم، تا مرا نیز جزء ناصران دینش قبول کند. و مرا تنها ناصر و یاری گر باشد و ثابت قدمم گرداند و هادیم شود تا به آنچه … برسم.

خدایا، پروردگارا! بعد از مدتها غوطه خوردن در گردابها و سرگرم این و دست و پا زدن در منجلابها مادی و دنیوی آمدم، بعد از مدتها کورکورانه قدم زدن در کوچه های پر پیچ و خم ظلالت و گمراهی، بعد از مدتها انحراف از مسیر آمدم. مولا جان! آمدم تا مرا بپذیری.

خدایا؛ التماست می کنم مرا قبول کن. آری، درست است و می دانم آنها را می پذیری که خالص و مخلص باشند و پاک. آنها را می پذیری که لایق باشند.

خدایا؛ می دانم که نفوس مطمئنه را سوی خودت رجعت می دهی و آنها را راضی و خشنود، داخل در بهشت مخصوص خودت و در جمع بندگان خاصت می گردانی. می دانم که من نیستم آن کسی که لایق باشم، چنین عنایتی را و مرحمتی را! می دانم که تاکنون نفس اماره را از خود راضی کردم و خواهشهای او را دنبال کردم.

خدایا! می دانم، لایق درگاهت نیستم. خدایا؛ چه کار کنم! پس تکلیف من چیست؟! اگر مرا نپذیری، بنده عاصی و گمراهی هستم که اکنون با راهنمایی مردان راهت تا به اینجا آمده ام و این چنین به درگاه بی نیازت اظهار نیاز می کنم و از تو می خواهم که ببخشی ام. مگر کس دیگری توانای این امر است، مگر من عاصی جز به درگاه تو راه دارم و آیا بسوی دیگری باز گردم که:«هل یرجع العبد

الابق الا الی مولاه»[۴]

خدایا؛ آمده ام با حال ندامت و پشیمانی. آمده ام مولا؛ مگر برای بازگشت عاصیان بسویت جز در توبه وجود دارد؟ و مگر توبه جز ندامت است؟ پس چرا مرا نمی پذیری که:« ان کان الندم من الذنب توبه فانی و عزتک من النادمین»[۵]

خدایا؛ اگر تا اینجا رسیده ام و اگر اکنون نادمم و اگر این فاصله از منجلاب گمراهی و ضلالت را تا به توبه و ندامت آمده ام، خودم پای آمدنش را نداشتم. خودم، توانایی پیمودنش را نداشتم. مردانی که پا در راهت گذارده اند و بسوی تو طی طریق کرده اند و به درجاتی از کمال رسیده اند و وجودشان آکنده از مهر تو شده، چون لذت مهر تو را چشیده اند، در مسیرشان بسوی تو دست من و امثال مرا گرفته اند و کشان کشان تا به اینجا کشیده اند، راهنمای ما شده اند، ما را ارشاد کرده اند و تا آنجا رسانده اند، که پشیمان از گذشته تاریک خود شده ایم.

خدایا؛ دیگر نمی خواهم به گمراهیها باز گردم. دیگر خواهان گمراهی و جهالت و ضلالت نیستم، نمی خواهم این حالت پشیمانی و ندامت در من از بین برود. اما خدایا؛ خود شاهدی که دستم را گرفته و تا اینجا رسانده و نگه داشته اند. لکن اگر نباشند، اگر دست مرا از دست آنها جداسازی، دیگر مددی نباشد که راه نیل به قرب تو را به من بنمایاند. چگونه بسویت بیایم؟ در این راه طولانی و پر پیچ و خم که جا به جای آن، دامهای شیطان و نامردان بین راه پهن و گسترده شده است، چگونه بدون دستگیری مردان تو را بیایم؟!

خدایا؛ حرف من این است، مرا تنها مگذار، قبل از رفتن و عروج  مردانت مرا نیز بپذیر. مرا ببخش مولا، دستم را بگیر، مرا بپذیر و قبول فرما.

خدایا؛ چند ساعتی بیشتر به پرواز خالصانت نمانده. خدایا؛ آنها دیگر نزدیک شده اند، مهیا و آماده. خدایا؛ به قرب و نزدیکی آنها قسمت می دهم، فاصله مرا نیز از بین ببر.

خدایا؛ به خلوص آنها قسمت می دهم، وجودم را خالص و خالی از ناپاکی ها و ناخالصی ها گردان. خدایا؛ وجودم را فراگیر به آتش عشق معشوقانت، قلبم را بسوزان، وجودم را خاکستر کن.

خدایا، خدایا، مولا جان، آقا جان! زنجیرهای بردگی را که شیطان بر گردنم انداخته، بگسلان و از بین ببر و مرا با انداختن در قید و بند اطاعت، آزاد و رها گردان.

خدایا؛ شعله ای سوزان از آتش عشقت را به من بنما، تا مرا فرا گیرد و بسوزد.

خدایا، اشعه ای از نور وجودت را بر من بتابان، تا قلب و چشمانم را روشن سازد و تو را دریابم.

مولاجان؛ در رگ و پوست و وجودم عشق و عرفانت را نفوذ ده، تا به معرفتت نایل آیم و تو را درک کنم.

خدایا؛ همراه با جراحت جسمم، روحم را آزاد گردان. نه نه! جراحت کم است. خدایا، خدایا، مولا جان! جسمم را چون آقا و مولایم حسین(ع)، تکه پاره و له کن و خونم را که معجونی از عشق و معرفت و سوز و گداز و عرفان و محبت خود ساخته ای، بر آن جاری ساز و آن را گلگون کن و باز بینایی سرخ گونه خونم، که با لطف و احسانت گلبولهای آن ذکر یارب! یارب! را سر می دهند، زشتیها و سیاهی های گذشته تاریکم را از جسمم شستشو بده و روحم را سبکبال همراه با خالصان و مقربان درگاهت بسوی خودت ببر.

و ای دوستان، از شما می خواهم که اگر خداوند بر من منت نهاد و بخشید و از خطاهای گذشته ام چشم پوشید، شفاعت و دعای خیر دوستانم در حقم اجابت شد و خداوند قبولم کرد که با آنها به پرواز درآیم، مرا بدون غسل و کفن دفن نمایید. زیرا در صورتی که خدایم بپذیرد و بگذرد و مرا در زمره شهدا قرار دهد، قانون کلی در مورد شهدا این است که پاکی و طهارت و قداستی که خداوند به روحش عنایت و عطا می کند، خون و جسم البسه اش را نیز تحت تاثیر قرار می دهد و آنها را پاکتر از هر پاکی می گرداند و من به همین علت می خواهم با همان طهارت و پاکی، که خداوند به من عطا نموده و با خونم شستشو داده، او را ملاقات کنم.

دیگر این که می خواهم؛ خاطره مظلومیت آقا و مولایم حسین(ع) را در ذهن آنها که جریان دفنم را می بینند یا می شنوند، زنده کنم. چرا که حرکت ما استمرار قیام عاشورا و هدف ما همان هدف کربلاییان می باشد که این خود یکی از راههای اثبات حقانیت هدف و مقصد و خواستمان است و دلیلی است روشن برای آنها که مسئله شهادت، برایشان مسئله غیر قابل هضم و بغرنج است! که دریابند، اگر که شهادت حسین(ع) حق است و بر آن زاری می کنند، شهادت ما نیز همان است و نباید بیشتر از آنچه برای حسین(ع) محزون شدند، برای ما زاری و بی تابی کنند.

در اینجا از شما پدر و مادر عزیزم می خواهم که مرا حلال کنید و ببخشید و بدانید که عمر هر چقدر باشد، می گذرد و این بهشت یا جهنم است که جاودانی است. و انشاءالله، شما در نزد فاطمه زهرا (س) روسفید هستید. هر چند تحمل داغ جوان مشکل است، بویژه برای شما، ولی در این حال به فکر مظلومیت اهل بیت(ع) در مصیبت های کربلا و قبل و بعد آن باشید. هر وقت خواستید گریه و ندبه کنید، به یاد ا مام حسین(ع) و ام لیلا و نعش علی اکبر(ع) باشید، تا خداوند به شما اجر عنایت فرماید.

خواهرانم؛ وقت تنگ است و مجال سخن نیست. ولی همین را می گویم که زینب(ع) را شناخته و زینب وار پیام رسان خونم باشید. اقوام و خویشان و دوستانم مرا حلال کنید و ببخشید.

و شما امت عزیز و مقاوم؛ البته حرف و درد دل زیاد است، ولی نه موقعیت را و نه وقت را یارای نوشتن نیست. ولی شما را بخدا، از شما بعنوان جزیی کوچک و ناچیز از جامعه می خواهم که امام را تنها نگذارید، اوامرش را مو به مو اجرا کنید و حامی او باشید. نگذارید نامردانی که علی(ع) را مظلومانه بیست و پنج سال خانه نشین کردند که اگر به نهج البلاغه مراجعه کنید، سختی و تنگنای این دوران را می یابید و اگر چشم بصیرت داشته باشید، از مظلومیت علی(ع) و نامردی آن خبیثان و منافقان دوست نما، جانمان به لب می آید. اماممان را چون علی(ع) خانه نشین و اطرافیان و اصحاب خالص و مخلص او را که همانا جوانان متعهد و مخلص حزب اللهی در خط رهبر، را چونان اصحاب امیرالمؤمنین(ع) در تنگنا و سختی قرار دهند و با غصب پست های حساس، حق آنها را مظلومانه از آنها بگیرند و شما را به خدا مردم چشمتان را باز کنید. دوست و دشمن اسلام و رهبر عزیزمان را از هم بشناسید، آنهایی که چون شمع آب می شوند، ولی دیگران ثمره آن را می چشند. البته آنها، آن نامردان خیلی نفهمند. چرا که به گفته شهید مظلوم بهشتی، این عزیزان حزب اللهی:«شیفته خدمتند، نه تشنه قدرت.» و هدفشان از اشغال پستها و مقامها خدمت و به گردش در آوردن چرخ عظیم انقلاب اسلامی است، نه مانند اینها بخاطر سود بردن و نفع طلبی و ارضاء شهوات و …

اما مردم! قضاوت با خودتان است، انتخاب راه با خودتان است. اگر بخواهید می توانید درست عمل کرده، حق را به مستحق دهید، از حق دفاع کنید و دل ا مام عزیز و امام زمان(عج) را از خود راضی کنید، یا می توانید چونان مردمان زمان علی(ع) رفتار کنید که سرگذشت و بدبختی آنها را خوانده و شنیده اید. امیدوارم خدا شما را در انتخاب صحیح راه کمک کند.

در ضمن چون موقع رفتن زیاد در شهر تامل نکردم، لذا از برادران و دوستانم می خواهم چنانچه حقی به گردن من دارند، به برادرم علی اصغر سرافراز و در صورت دسترسی نداشتن به ایشان به دایی ام… مراجعه نمایند.

[۱]. طه، آیه های۲۵-۲۸.

[۲]. آل عمران، آیه۱۶۹.

[۳]. سوره محمد(ص)، آیه۷.

[۴]. مناجات خمس عشر، مناجات التائبین.

[۵]. همان.

متن زندگی نامه و خاطرات این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply