شهید رسول مسروری جهرمی

شهید رسول مسروری جهرمی
تاریخ تولد: 1347/12/08
تاریخ شهادت: 1365/10/29
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: رسول نام خانوادگی: مسروری جهرمی
 نام پدر: محمد نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۷/۱۲/۰۸ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۹
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: کربلای۵
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: – مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیجی

وصیتنامه شهید والامقام رسول مسرور جهرمی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۱]

«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»[۲]

همه شب بر آستانت شده کار من گدایی

به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی

به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با درود و سلام به ارواح طیبه شهدای انقلاب اسلامی،[ و شهدای اسلام] از صدر اسلام تاکنون، مخصوصا شهدای جنگ تحمیلی و شهدای عملیاتهای والفجر هشت و کربلای چهار و پنج.

من به روی شهدایی چون: حمید خرم- سعید بهنام- محمدرضا شاهرخی- رضا طحان و دیگر شهدا خجالت می کشیدم، که آنها با نثار جان و خون خود درخت اسلام را تا سر حد شهادت یاری کردند و من نسبت به این جنگ و انقلاب بی تفاوت باشم. لیکن وظیفه خود دانستم که تا آخرین نفس راه این عزیزان را ادامه دهم.

خدایا؛ تو خودت شاهد باش که من خالصانه از شهرمان به قصد جبهه در آمدم و از همانجا گفتم:

خدایا؛ من برای رضای تو و برای دفاع از اسلام و میهنم به جبهه ها می روم، پس یاریم کن که تا آنجایی که می توانم، برای اسلام بجنگم.

خدایا؛ التماست می کنم که مرا به درگاه خود بپذیر و شهادت در راه خودت را نصیبم گردان.

خدایا؛ همه گناهان من به اندازه یک دانه گندم، از محبت ها و بخشش تو نمی شود. چرا که خیلی مهربان و بخشنده ای.

خدایا؛ دیگر دلم از این دنیای فانی و تاریک و سرتاسر گناه سیر شده، همه چیز پیش نظرم فانی است و هیچ چیزی را جز تو و پیامبرانت را قبول ندارم.

خدایا؛ از تو خواهش می کنم که مرا ببخشی و به درگاهت بپذیری.

خدایا؛ در این غروب غمگین، دلم گرفته و از اعماق قلبم و با دل و جان می گویم:«اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»

خدایا؛ دست ظالمان را از سر این مردم محروم ایران کوتاه گردان و همه آنها را نابود کن و مگذار که بتوانند ضربه ای به این انقلاب وارد کنند و همه جوانها را به راه راست هدایت فرما، تا راه حسین(ع) و رهروان او را ادامه دهند و به تمامی پدر و مادرهای شهید، صبر عنایت بفرما، که در سوگ عزیزانشان صبور باشند.

وصیتی که من به دوستان و اقوام دارم این است که سعی کنند به حرفهای امام عزیزشان گوش دهند و راهی بروند که حسین(ع) رفت. که در آن دنیا مثل من، پیش خدای خود شرمنده و سر به زیر نباشند. و از دوستانی که چند هفته با من به بسیج آمدند خواهش می کنم که آن جایگاه مقدس را ترک نکنند و همچنان استوار و محکم به راهشان ادامه دهند، تا هم خدا و هم بنده خدا از آنها راضی باشد.

و از برادران و خواهران دانش آموز هم می خواهم که درسشان را ادامه دهند، تا بتوانند این کشور را از وابستگی اقتصادی و سایر چیزها رها کنند و همیشه هم به فکر دنیا و هم به فکر آخرت خود باشند. یعنی در این گناهها و زشتیها و پستیهای دنیا خود را غرق نکنند، که آخر کار ببینند در حال رفتن به آنها دنیا هستند، در حالی که دستشان خالی است و هیچ چیزی از این دنیا بر نداشته اند.

و شما مادری که مرا شیر دادی و همچنین ای پدر عزیز و مهربانم؛ که اسمی شایسته برایم انتخاب کردی و چه سختی و مشقتی برایم کشیدی، در مرگ من هرگز گریه نکنید و صبر پیشه کنید و به فکر آینده خود و برادران و خواهرانم باشید و کاری نکنید که موجب خوشحالی دشمن شود و از این که پسرتان در راه خدا کشته شده، افتخار کنید و شکر خدای را به جای بیاورید که به راههای انحرافی کشیده نشدم، که موجب شرمساری شما شود.

خوشحال باشید،راهی رفتم که موجب سرافرازی شما شده، شما باید به داشتن همچون فرزندی افتخار کنید و دوست دارم که برادران و خواهرانم را همچون حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) تربیت شوند و نمازشان را هیچ وقت ترک نکنند و کتابهایی را که می خوانند (غیر درسی)، کتابهای اسلامی و قرآن باشد.

پدر و مادر عزیزم؛ می دانم که چه امیدهایی برای من داشتید و چه کارهایی که نمی خواستید، بکنید. ولی الان اسلام و میهن عزیزمان، ایران در خطر است. وظیفه من و دیگر برادران بود، که برای یاری آن بپا خیزیم و نگذاریم که دشمن بتواند به خاک و ناموسمان تجاوز کند و من از خدای مهربان و بخشنده می خواهم که به شما و پدر و مادر شهدای دیگر صبر عنایت فرماید، تا بتوانید به کار و زندگی خود برسید.

و تو ای خواهر عزیزم؛ هرگز در مرگ من شور و شیون مکن، که دشمن را با این کارت خوشحال می کنی و سعی کن به مادرم دلداری بدهی.

خواهر عزیزم؛ من در طول این عمر کوتاهی که داشتم شما را ناراحت کردم، خواهش می کنم مرا ببخش و حلال کن. از تو می خواهم که همه کارهایت برای رضای خدا باشد و طوری در مردم رفت و آمد کنی، که هیچ احدی نتواند کوچکترین حرفی در مورد تو بزند و سعی کنید که رفتارتان و کارتان طوری باشد که مردم نگویند، که چون خانواده شهید هستند، همه کاری می کنند و خلاصه از این حرفها.

و شما ای برادران عزیزم؛ سعی کنید راه مرا ادامه دهید و در هفته یک شب به ناحیه شهید کلاهدوز بروید (رضا) و سعی کنید با افراد بد همنشین نشوید، که خدای ناکرده شما را از راه بد به انحراف بکشانند.

پدر عزیزم؛ از شما می خواهم که در مرحله اول صبر را پیشه کنید و بعد به همه بگویید: که فرزند من هم می توانست در همین شهر داراب بماند و همچون سایرین بخورد و بیاشامد! بگو که فرزند من هم عاطفه داشت. فرزند من هم یک خواهر کوچولو داشت، که همیشه زنگ که به صدا در می آمد، می دوید و درب را باز می کرد و می گفت: شاید برادرم رسول باشد، ولی با دلی شکسته بر می گشت. بگو که فرزند من می دانست؛ که اگر به جبهه برود احتمال این که دست، پا یا جانش را از دست بدهد، هست.

 

[۱]. آل عمران، آیه۱۶۹:(هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مپندار بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.)

[۲]. احزاب، آیه۲۳:(از میان مؤمنان مردانى‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.)

شهید رسول مسرور

زندگی همه اش خاطره است بخصوص زندگی کوتاه شهیدان که خاطره ای کوتاه و بسیار شیرین است تا آنجایی که یادم است از کودکی تا وقتی که برادر عزیزم به درجه رفیع شهادت نائل گشت فقط و فقط به فکر دیگران بود نه خودش.یکی از خاطرات شیرین و فراوش نشدنی این است که می نویسم دوست داشت تمام بچه های اهل محل را بسیجی و نماز خوان کند به همین دلیل گفته بود سر ظهر برای نماز جماعت به خانه ما بیایید سر اذان که می شد بچه های کوچه دسته دسته با جانماز وارد حیاط خانه می شدند بعضی که هنوز وضو نگرفته بودند سر حوض مشغولا وضو گرفتن می شدند و آنهایی که وضو داشتند داخل اتاق صف نماز جماعت برپا می کردند بعد یکی از آنها پیش  نماز میشد  به همین شیرینی بچه ها را وارد بسیج کرد و بچه ها او را بسیار دوست داشتند. دیگر خاطره ای که دارم این بود که با پدرم در جهاد مدتی کار کرد و مبلغی به عنوان هدیه به او دادند ولی او برای همه ما دفترچه حساب بازکرد و همان مقدار اندکی که داشت باهمه تقسیم  کرد.برادرم با اینکه سن و سال کمی داشت ولی روحیه والایی داشت. شب های ۱۹و ۲۱ ماه مبارک رمضان تا صبح به دعا همرا با خانواده به راز و نیاز مشغول می شد. راوی :رامش مسرور

قسمتی از نامه شهید:

ضمن عرض سلام ، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم.اگر از راه لطف و مرحمت جویای حال این بنده حقیر هستید به یاری خداوند متعال بد نیستم و تنها ناراحتی من دوری از شما عزیزان می باشد که آن هم به یاری خدا اگر زنده بمانم به زودی زود برطرف می گردد که البته خدا کند که دیگر زنده نمانم چونکه هرچه بیشتر زنده بمانیم بیشتر غرق در گناه می شویم و دیگر در آن جا هیچ جایی برای ماهای بیچاره باقی نمی ماند و باید در جهنم خدا خوب کرده بسر ببریم که ماهم هیچ یک از آنها را نمی توانیم تحمل کنیم امیدوارم اگر من به شهادت رسیدم همه خانواده پیرو راه امام خمینی باشید.امیدوارم که سلام گرم و آتشین مرا که از فرسنگ ها راه دور به شما عزیزان می رسد پذیرا باشید و امیدوارم که حال همگی شما خوب باشد . پدر و مادر عزیز و مهربان و دلسوزم بار دیگر از شما بخاطر فرار کردنم و به جبهه آمدنم عذرخواهی میکنم و از شما تنها خواهشی که دارم این است که مرا از صمیم قلب حلال کنید و در مورد من هیچ ناراحتی نداشته باشید من در روز یکشنبه ۱۸/۱۲/۶۴ به اندیمشک رفتم که برایتان تلفن بزتم و به این خاطر به آنجا رفتم که مخابرات اهواز بیش از حد شلوغ بود ولی از بخت خوب ما در اندیمشک هم موفق به تلفن زدن نشدم و از قول من به همه اقوام سلام برسانید و حلال بودی بطلبید و از راه دور روی ماه تک تک شما عزیزان را غرق بوسه  می کنم.

راوی:سمیه رنجبر

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply