شهید نجات همتی

شهید نجات همتی
تاریخ تولد: 1344/04/03
تاریخ شهادت: 1364/06/18
محل شهادت: اشنویه

SKU: 1529 Category:
 نوع ایثار: شهید  
 نام: نجات نام خانوادگی: همتی
 نام پدر: مصطفی نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۴/۰۴/۰۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۱۸
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: قادر
 محل شهادت:اشنویه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: بخش هشیوار مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: ابتدایی رده اعزام کننده: بسیجی

وصیتنامه شهید والامقام  نجات همتی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ای دوستان؛ من با ایمانی که به خدا و روز قیامت داشتم وظیفه شرعی خود دانستم که پا به عرصه جهاد بگذارم و شاید در راه خدا کشته شوم. ولی آیا کشته شدن مرا می توان شهادت نامید. خدایا ناامید نیستم، من در خود هیچ لیاقت شهادت نمی بینم، ولی آگاهم که تو توبه پذیر هستی.

برادران و دوستان همراهم؛ شهادت یک انتخاب است. انتخابی آگاهانه و مشتاقانه و حرکت عاشقی است به سوی معشوق، که نصیب هر کسی نمی شود. ما برای امتحان آفریده شده ایم، خوشا بحال کسی که از آزمایش الهی پیروز بیرون آید، خوشا بحال شهدا و خانواده آنها.

خداوندا؛ تو گواهی که هدف ما در این جنگ اعتلای کلمه حق و سرنگونی ستمگران است. و این جوانانی که مردم از دست داده اند، جزء بهترین جوانان بودند و هدفشان حفظ و برقراری اسلام و قرآن بوده.

پس شما ای مردم؛ مدیون خون شهدایید. وظیفه شما در مقابل این خونهای پاک، بندگی خدا و عمل به اسلام و حفظ جبهه اسلامی است. از امام امت که نایب حجت خداست، اطاعت کنید و خود را لایق این رهبری سازید.

حالا که موفق شدم به لطف خدا، به دیار عاشقان شتافته و وجود نالایقم را در بین یاوران اسلام و قرآن و در کربلای مکرر تاریخ قرار دهم، خدا را سپاس می گویم و از او می خواهم که اخلاص را با من عجین گرداند.

و شما ای پدر و مادرم؛ فراموش نکنید افتخار بزرگی نصیب شما گردید و امانتی را که نیاز به هر لحظه مواظبت داشت، به صاحب اصلی اش تحویل دادید. امیدوارم که خوشحال باشید و حق خویش را بر من حلال کنید.

خدایا؛ تو را گواه می گیرم که در طول این مدت، از شروع انقلاب تا کنون هر چه کردم برای رضای تو بود و سعی داشتم همیشه سخت ترین کارها را قبول کنم تا خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش ها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابلم را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین بپذیری.

خدایا؛ هر چند از شکستگیهای متعدد استخوان هایم رنج می برم، ولی اهمیتی نمی دادم. به خاطر این که من در این مدت چه نشانه هایی از لطف و رحمتت نسبت به آنهایی که خالصانه در این راه گام نهاده اند، دیده ام. قبل از هر چیز بگویم که من خود داوطلبانه به جبهه رفتم و اگر عشق اسلام و امام نبود، هیچ قدرتی نمی توانست مرا به جبهه بکشاند. من از برادران[می خواهم] که خوب به فرمان امام گوش دهند و پشت امام را خالی نگذارند.

بار الهی! ما را سرشار از صبر و مقاومت کن و گام هایمان را استوار و بر کافران پیروزمان کن.

والسلام- نجات همتی

خاطرات

?شهید نجات همتی

خاطراتی که در زیر می خوانید خاطرات یک مادر مهربان و دلسوخته ای است که از فرزندش به یاد دارد و از او نقل می کند در آن زمان فرزندانم بعد از تولد به دلیل نبود امکانات بهداشتی از بین می رفتند نذر کردم و از خدا خواستم که نوزادی که در شکم دارم خداوند برایم نگه دارد شبی خواب دیدم رفتم مسجد و یک آقای آمد گفت که نگران نباش این بچه برایت می‌ماند و من خوشحال از این داستان به هر حال فرزند نجات متولد شد و آنجا خدا مشیعت اش در این بود بزرگ شد به سن سربازی نرسیده بود که از طریق بسیج سپاه به جبهه اعزام شد سالم برگشت به پدرش می گفت پدر جان دوست دارم بیایید به جبهه و ببینید که جوان ها در جبهه چه شهامت ها خلق می کنند من گرچه فرزند شماهم ولی خدا دری به روی من باز کرد که من دگر دوست ندارم پشت جبهه باشم آنجا جایگاه با خدایان است هر که در جبهه ها می آید می بیند که رزمندگان جز از خدا و دعا از کسی نیرو نمی گیرند پدرش به او می گفت پسرم خدا پشت و پناهت باشد من سالهاست پایم درد میکند و الا با شما می آمدم نجات حدود ۸ بار به جبهه اعزام شد و ماموریت هایش ۳ ماه بود به‌طوری که از جبهه برمی‌گشت دوباره می رفت ما نیز خوشحال بودیم که فرزندمان در راه درست قدم گذاشته با ما و پدرش بسیار مهربان بود سعی می کند در وقت رفتن به جبهه ما را راضی کند قلب مهربانی داشت و هیچ گاه نشد به ما بی احترامی کند اغلب وقت رفتنش به جبهه با ما خداحافظی می کرد روزی با شهید نجات رفته بودیم به شهر در وقت برگشت یکی از دوستانش آمد با شهید احوالپرسی کرد خانواده او گفتند با او تماس نداشته باش اینها اهل جبهه هستند ممکن است تو راهم با خودشان دعوت به جبهه بکنند نجات عصبانی شد و به پدر دوستش گفت شما فکر میکنید ما که می رویم تا از ناموس شما تا از مملکت شما دفاع کنیم انسانهای بدی هستیم به هر حال گذشت و نجات شهید شد همان دوستش هنوز که هنوز است می‌گوید آرزو داشتم که با نجات بودم و من هم شهید می‌شدم و الان افسوس می خورد که من لایق نبودم با او به جبهه بروم به من و خواهرش در آخرین سفرش سفارش کرد فکر کنید من آخرین بار است که به جبهه می روم و سالم برمیگردم فکر کنید من اینبار شهید می‌شوم از شماها می خواهم اگر من به آرزویم رسیدم و شهید شدم بی تابی نکنید و سر خود را برهنه نکنید که دیگران بیایند و شما را ساکت کنند شما چون زینب باشید صبور باشید من به شهادت عشق می ورزم به هر حال نجات رفت و شهید شد تا دومین پسر شهید خانواده باشد من دیگر پسری نداشتم که به جبهه بفرستم همین دو نفر را هم در راه خدا دادم

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply