شهید نبی وثوقی

شهید نبی وثوقی
تاریخ تولد: 1344/01/02
تاریخ شهادت: 1365/10/20
محل شهادت: شلمچه

SKU: 1528 Category:
 نوع ایثار: شهید  
 نام: نبی نام خانوادگی: وثوقی
 نام پدر: غلامعباس نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۴/۰۱/۰۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: کربلای ۵
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: بخش هشیوار مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: ابتدایی رده اعزام کننده: بسیجی

وصیتنامه شهید والامقام نبی وثوقی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ»[۱]

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۲]

با سلام و درود به امام زمان حضرت مهدی(عج) و سلام به شهدای اسلام و رهبر شهیدان حسین بن علی(ع) و سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، که ادامه دهنده راه حسین(ع) است. با نام خدا وصیت نامه خود را شروع می کنم:

خداوندا؛ من برای مقام و ریاست نیامدم، من آمدم تا دین خدا را یاری کنم. من به فرمان امام عزیزمان که گفتند:”اسلام در خطر است” به جبهه ها آمدم، تا راه حسین بن علی(ع) و راه شهدا را ادامه دهم. این سرور شهیدان بود که این درس شهادت را به ما آموخت. آمدم تا به کمک دیگر رزمندگان اسلام ریشه کفر صدام یزید و منافقین، از ریشه کنده شود و اسلام زنده بماند.

و اگر خدا خواست این فیض شهادت نصیبم گردد، برایم هیچ ناراحت نباشید. و از برادرانم می خواهم که اسلحه خونینی که به زمین می افتد بر گیرند، به سینه خود بفشارند و با گلوله های آتشین، قلب دشمنان اسلام را بشکافید.

ای پدر و مادرم که خیلی برای من زحمت کشیدید، می خواهم که مرا حلال کنید و گریه نکنید و به خاطر حسین(ع) گریه کنید که در روز عاشورا او را تنها گذاشتند! و از شما می خواهم که برای امام عزیزمان و رزمندگان اسلام دعا کنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.

خدایا، خدایا، رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.

 

[۱]. بقره، آیه۱۵۶.

[۲]. آل عمران، آیه۱۶۹.

#شهیدنبی وثوقی

<آنچه میخوانیدخاطراتی است اززبان پدرشهیددر وصف فرزندشهیدش نبی وثوقی>

نبی به لحاظ اخلاقی ودین داری نمونه نداشت‌،نماز وروزه ودیگرعباداتش رابه جا می آوردحتی وقتی که ماه رمضان بودوماکشاورزی داشتیم دست ازروزه گرفتن برنمی داشت.ازطرفی جوان نترسی بودوازهیچ چیزوهیچ کس نمی ترسیدو تنها تکیه گاهش خدابود. اتفاقاروزی که به جبهه اعزام شد درآخرین سفرش روزه گرفته بود.بچه که بودازمن خواست برایش تفنگ بادی بخرم ومن این کاررا کردم وتفنگی برایش خریدم ،روزهاگاهی اوقات میرفت وگنجشک می زد.به لحاظ مردم داری بسیاراحترام گذاربودازهمه قومان وخویشان سرکشی میکرد،درآخرین سفرش ازهمه فامیل سرکشی وخداحافظی کرد.
انگارمی دانست که دیگرآنها رادراین دنیانخواهددید.
یک روزوقتی که سوارماشین بودکه میخواست برود جبهه برادرش به اوگفت:بیاو به جبهه نرواودرجواب گفت:شماکه می دانید اگرازاین ماشین هم پیاده شوم باماشین عبوری، خودم رابه بسیج شهرمی رسانم ومی روم.لذا مخالفتی نکردم ونبی به جبهه اعزام شد.
یکی دیگرازبرادران نبی درجبهه کردستان درمهاباد به صورت داوطلب خدمت میکرد.روزی که آمده بودبه روستابه شهیدنبی گفت:برادرمن مسئول توزیع اجناس کوپنی مردم هستم من به جبهه میروم وشما این اجناس را توزیع کنید.هنوزچندروزی ازرفتن برادرش
نگذشته بودکه نبی هم اجناس به دست برادردیگرش دادواوهم به جبهه رفت وقتی رفته بوددرمهاباد درمقربسیج به برادرش گفته بودند یک نفربه فامیل وثوقی آمده جبهه که برادرش گفته بود من بجای شماآمدم جبهه، خوب بودشما می ماندید ومن هم اینجاخدمت می کردم،شهیدبه برادرش گفته بود برادرم توهمسروفرزندداری خدمت درجبهه بیشتروظیفه من هست وبیابرو ده .
{خدایش رحمـت کند}

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply