شهید ناصر یزدان دوست

شهید ناصر یزدان دوست
تاریخ تولد: 1342/07/25
تاریخ شهادت: 1362/06/29
محل شهادت: حاج عمران

SKU: 1525 Category:
 نوع ایثار: شهید  
 نام: ناصر نام خانوادگی: یزدان دوست
 نام پدر: ابوالقاسم نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۲/۰۷/۲۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۶/۲۹
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: –
 محل شهادت:حاج عمران محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: – مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: پاسدار

وصیتنامه شهید والا مقام ناصر یزداندوست

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی»[۱]

«خدایا سینه مرا گشاده کن و کارم را بر من آسان گردان، گره را از زبانم بگشای، تا سخنم را بفهمند.»، انشاءالله.

وصیت نامه برادر پاسدار، خدمتگذار، خادم و نوکر مردم، ناصر یزداندوست.

«خدمت بهترین مادر دنیا»:

مادرجان؛ سلام عرض می کنم، امیدوارم که حالت خوب باشد. مادرجان؛ وصیت مرا بعد از این که شهید شدم، در جمع مردم داراب بخوانید.

با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و سلام بر تمامی شهدای به خون خفته ایران، نمی دانم از کجا شروع کنم.

ولی نکته اول این که امام را دعا کنید و به درد مستمندان رسیدگی کنید. حسد و کینه و غرور را از دلتان پاک کنید و از نفاق در بین خود دوری کنید.

این بنده حقیر را همه می شناسید، ولی رابطه زیادی با شما دوستان و برادران نداشتم. شهید شدن[شهادت] خیلی عظیم است، ولی پیدا کردن لیاقت آن مهم است و هستند کسانی که آنقدر در جبهه جنگیدند و پا به پای رهبر آمدند، ولی خداوند آنها را نگه داشته است.

هر مسلمان شش ماه به شش ماه، وصیت نامه خود را بنویسد.

عده ای نمی دانستند که بنده پاسدار شده ام، ولی این را بگویم از زمانی که معنای پاسداری را درک کردم، فوری ثبت نام کردم و خدا می داند که چه زجرهایی کشیدم تا پاسدار شدم. و از خدای متعال می خواهم که تا زنده هستم به فرموده امام عزیز عمل نموده و از پاسداری، خوب پاسداری کنم.

خیلی از این دنیای زودگذر و فاسد بدم می آید، همیشه از خدا می خواهم یا دنیا را درست کند، یا مرا بردارد.

ای مردم؛ در این دنیای دو روزه، با هم خوب باشید! فکر نکنم دو برادر هم دین بخواهند با هم دعوا کنند، پس همدیگر را دوست داشته باشید:«المؤمن مرآه المؤمن»[۲]، مؤمن آیینه مؤمن است. پس سعی کنید با هم خوب باشید. و دیگر این که با پدر و مادرتان خیلی مهربانی کنید، سعی کنید از شما ناراحت نشوند، مخصوصا مادر، که بهشت زیر پای مادران است. سعی کنید نمازهایتان را به جماعت بخوانید، ثوابش خیلی زیاد است.

هر کس که می خواهد از دنیا برود، وداع می کند و می رود و بنده هم همانند هر مسلمان شیعه دیگر می گویم:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله»

ای مردم داراب؛ اگر از این بنده حقیر بدی دیده اید، حلال کنید. ولی فکر نکنم به کسی ظلمی کرده باشم! ولی انسان جایزالخطاست و اشتباهاتی در زندگی مرتکب می شود، خلاصه می خواهم که مرا حلال کنید. و دیگر این که بخاطر این که جوان بودم و یا این که بگویید پاسدار بودم، گریه نکنید. اگر بخاطر غریبی من ناراحت شدید، به یاد امام حسین(ع)گریه کنید. ولی امیدوارم پس از مرگ من هیچ کس گریه نکند، مخصوصا خانواده خودم.

مادرجان؛ جلوی مردم گریه نکنید که منافقان و دشمنان از خدا بی خبر خوشحال شوند. اگر خواستید گریه کنید، در دل سیاه شب گریه کن و به جان امام و مستمندان دعا کن.

مادرجان؛ بزرگترین بدهی من به شما در طی این سه سال که در داراب بوده ام، مهربانی نسبت به مردم آن است، که نتوانستم من با شما خوب باشم. ولی خدا می داند که درد من چه بوده است. نکته دیگر، هر چه زودتر برادرها ازدواج کنند که در این دنیای کثیف وارد نشوند. و از پدر و مادرها خواهش می کنم؛ دخترانشان را نگذارند تا حتما به یک پولدار بدهند. خلاصه می بخشید سرتان را درد آوردم، از همه شما التماس دعا دارم.

و سخنی دیگر با مادر بزرگوار، گرامی و مهربانم و خواهران و برادرانم:

مادرجان؛ خداوند انشاءالله، به شما صبر بزرگ عنایت فرماید. نمی دانم چگونه خوبیهایت را در حقم، و زجرهای تو را نسبت به خودم قبول کنم. ولی همین طور که به این سن رسیدم و به راه کج نرفته ام، خیلی خوشحالم و علاقه ام به تو بیشتر شده است و دو حسرت در دلم باقی می ماند: اول این که؛ دوست داشتم در موقع شهید شدنم چهره نورانی تو را ببینم. و مسئله دوم؛ که خیلی برایم ارزش داشت این بود که لباس سپاه را تو بر تنم کنی و در جلویت قسم بخورم که خدایا! این لباس سپاه از خون هزاران هزار شهید بدست آمده است و قسم می خورم و خودت یاریم کن، تا بتوانم زمانی که این لباس را می پوشم از خودم مغرور نشوم و تنها هدفم«الله»باشد و به دردهای مستضعفان جهان برسم.

خواهرانم و برادرانم؛ در خانه خیلی شما را اذیت کردم، ولی خوب می دانم که لااقل شما مرا می بخشید. سعی کنید نمازهایتان را ترک نکنید، امام را دعا کنید و به مادرمان خوبی کنید، مواظب علیرضا باشید. سرنوشت این بچه اول دست خداست، دوم هم باید شما او را تربیت اسلامی کنید.

مادرجان؛ لباس سپاه مرا در کمد بگذارید و یادی از فرزندتان بکنید.

دیگر عرضی ندارم، شاید واقعا نواقص در وصیت نامه من باشد، چون که گفته ای نداشتم. فقط مادرجان شما را دوست دارم، خداحافظ.

التماس دعا، خدمتگزار شما، ناصر یزداندوست

کردستان- ۱۳۶۲/۴/۲۳

 

فرازی دیگر وصیت نامه های شهید ناصر یزداندوست:

۱- هر روز در موقع نمازها برای امام دعا کنید.

۲- دوست دارم فقط به مستضعف ها و مستمندان و روستایی ها رسیدگی کنید.

۳- دو حسرت در دلم می ماند. اولا: چرا نتوانستم به مادرم خدمت کنم و سرپرستی های او را جبران کنم. دوما: حقیقتا دوست ندارم به این زودی شهید بشوم، شاید واقعا سعادت ندارم. و دیگر این که فکر نمی کردم به جبهه کردستان بروم. دوست داشتم لااقل یک ماه رمضان را در خانه و پیش مادرم باشم و همچنین یک ماه بیشتر ساخته بشوم و دیگر این که اگر احیانا چشمم از این جهان فانی و فاسد دور گشت، خواهش می کنم سپاه را طوری پاکسازی کنید که حق کسی خورده نشود. زیرا از این می ترسم، مبادا امام ناراحت شود. دعا برای امام خیلی مهم است، یادتان نرود.

 

ناصریزداندوست،خدمتگزارمستمندان

۱۳۶۲/۵/۶

 

 

«إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ»[۳] «ما از آن خداییم و بازگشت ما به سوی اوست»

من دوست دارم زمانی که شهید شدم، تمام برادرهای محصل و بسیج و پاسدار این کشور، ایران را حفظ کنند و از آن مواظبت کنند.

و دوست دارم که خودتان تولید کنید و خودتان مصرف کنید و از زیر یوغ این ابرقدرتها بیرون بیایید و طرفدار مستضعفین باشید. و همیشه امام خمینی را دعا کنید، تا زنده باشد. و گروهکهای از غرب تقلید کننده را نابود کنید و مواظب ناموس تان، که همان دین و کشورتان است، باشید و همیشه در صحنه حاضر باشید.

و دانش آموزانی که پشت این میزها نشسته اند؛ شماها نسلهای آینده ایران هستید، با هم متحد شوید و کشفیات خوبی انجام دهید. در ضمن مرا در آبادان دفن کنید.

 

[۱]. طه، آیه های۲۵-۲۸.

[۲].

[۳]. بقره، آیه۱۵۶.

#شـهیدناصریزدان دوست

<سخـن ازشهـیدی مظلوم است ازتـبارابراهیمیان وآن شهیدگرانقـدرناصـریـزدان دوست است>

ازهـمان کودکی بسیاربه مـسائـل دینی ومذهبی توجه داشـت ومسجدرارهانمی نمود.دوستی او بابچه های حزب الهی پس از انقلاب باعث شده بودکه اوفردی آگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی روزگرددوازمبارزین درجه یک گروه های ضدانقلاب وتفکرات منحرف می گردد.
باتشکیل بسیج درصف این خادمان اسلام ونظام قرارگرفت وبرای خدمت دربسیـج شـب وروزنمی شناخت وهمـیشه بالباس خاکی وزیبای بسیج فعالیت میکرد.
روزی مادرشهیدمشغول تمیز نمودن پوتین اوبود که ناصربه او گفت:مـادرمی خواهی اجرمرا ضایع کنی واین کاررانکن و پوتین مرا تمـیز ننما.
اوبـسیارمتواضع ودوست داشتنی بود.درصف بسیجیان درمراسمات وبرنامه هاقاب عکس بزرگ امام خمینی رادر دست می گرفت.
عصرهای پنجشنـبه زودتـرازهمه به گلزارشـهدامی رفت وآنجاراآب وجارو میکردوبه عنوان خادم گلزارشهداشناخته شده بود.
درسن چهارسالگی یتیم گردید وعلاقه عجیبی به نظامی شدن داشت.دوست مداحی داشت که هرشب اورابه خانه می آوردومی گفت:برایم نوحه بخوان واومی خواندوناصرگریه می کرد.
مادرم به اواجازه رفتن به جبهه نمی دادوناصربه بهانه های مختلف وبااصـرارزیادوبالاخره درخواب اثرانگشت رضایت مادرراگرفت وبه سوی جبهه هارفت.
آخرین باری که میخواست به جبهه برودازتمامی آشنایان وحتی کسبه محل خداحافظی نمـود و پیشانی مرابوسید.
وبه من گـفت:این آخرین باری اسـت که می روم ودیگربر نخواهم گشت وانشاللّه ء شهید می شوم و وصیت نامه پیش دوستم احمدبنی اسدپوراست و اوبه شمـامی دهدتامعطالعه کنید.
شـبی بعدازشهادت به خواب یکی ازبستگان آمدوگفت:من سه روزنـمازبدهکارم حتمابرایم بخوانیدودوست شهیداو احمدبنی اسدپورنمازرا برای اوخواند.
اوشیرمردی بودکه درعین یـتیمی هم درس می خواندوهم کارمی نمـود ومخارج خانه را تامین می کرد.
ازکرامت شهید(به نقل از خواهر شهید)
من بچه دارنمی شدم وهمه به واسطه این مـشکل من زخم زبان وطعنه می زدندتااینکه از شهید خواستم تابه من کمک کندوبه اومتوسل شدم .شهیدبه خواب یکی ازبستگان آمدوگفت: حاجتت روامیشودومن صاحب فرزندشدم.
{روحش شادویادش گرامی}

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply