شهید عبدالصمد سعادت پور

شهید عبدالصمد سعادت پور
تاریخ تولد: 1346/08/01
تاریخ شهادت: 1365/10/30
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: عبدالصمد نام خانوادگی: سعادت پور
 نام پدر: کاوس نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۶/۰۸/۰۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
 وضعیت تاهل: متاهل دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت ترکش دشمن به بدن و قطع پا عملیات: –
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: گلزار شهدا داراب مسئولیت در جبهه:رزمنده
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیج
 رشته هنری: تئاتر

وصیتنامه شهید والامقام عبدالصمد سعادت پور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ. ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً. فَادْخُلِی فِی عِبَادِی. وَادْخُلِی جَنَّتِی»[۱]

سلام بر مولا و سرورم امام حسین(ع)

به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر شهیدان راه حق و حقیقت و با سلام بر امام زمان(عج) و نایب بزرگوارش حضرت امام و با سلام و درود بر امت شهید پرور کشورمان و خصوصا مردم شهید پرور شهرم، این شهری که همواره مظلوم بوده است.

می خواهم، وصیت خود را در سنین جوانی بنویسم و به این نوشتن هم افتخار می کنم. زیرا که می خواهم، در این سن کم با خدای خویش معامله ای عظیم کنم و بدرستی که در این معامله، این من هستم که سود خواهم برد. در این معامله من از خدای خویش توقعی ندارم و تنها آرزویم این است، که خداوند مرا از بندگان صالح خویش قرار دهد. آنگاه است که من به تنها آرزویم، رسیده ام و بقول شاعر که می گوید:

یک بار بگوی بنده ی من

تا عرش رود خنده ی من

خداوند؛ تو را شکر می کنم که به من این توفیق را دادی تا در جبهه حق، سلاح بدست، به سوی دشمن کافر حمله بروم و ندای«هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع) را که پس از قرنها بگوشم رسیده، لبیک گویم و مادرش زهرا(س) را از خود راضی کنم. زیرا آن کسی که زهرا(س)، دخت پیامبر(ص) را راضی کند، گویی خداوند را راضی کرده است. می خواهم حسین(ع) را یاری کنم. زیرا که همواره عاشق راه او بوده ام و همواره در عزاداری ها سعی می کردم، با سوز و گداز بر سینه زنم و با ناله و زاری او را صدا بزنم. امیدوارم که صدای این خادم حقیرش را شنیده باشد و دستم را در صحرای محشر بگیرد و شفاعت آن سرور آزاده، شامل حال این بنده حقیر خدا شود.

چند کلمه ای با خدای خویش:

خدایا؛ ای محبوب من و ای تنها یاور من در تنهایی، دوست دارم عشق من و تو به حدی برسد که حتی اندک مدتی بین من و تو را جدایی نباشد. همواره تو را صدا زنم و تو هم همواره مرا صدا بزنی و آنگاه من از شادی هزاران بار بمیرم و زنده شوم.

خدایا؛ مرا به بندگی خویش قبول فرما، تا شادی و شوق ایمانم همراه با بادهای بهاری،گلهای این فصل زیبا را شاداب کند.

چند کلمه ای با دایی ام (شهید اسماعیل بشرپور) و عمویم ( شهید مسعود سعادت پور):

سلام بر پیکر سوخته دایی شهیدم، سلام بر تو ای دایی مهربان.

دایی جان! رفتی و خود را از این قفس مادیات رها کردی و خواهر زاده خود را در این همه رنج و درد رها کردی و رفتی.

دایی جان؛ این انصاف نیست که در عرش با خدای خویش، با شهیدان به شادی بسر برید و من در این کوه شیطان گرفتار باشم. پس ای دایی خوبم؛ ای دایی که همواره به فکر من بودی، در آن جا نیز به فکر من باش، که این دنیا و تعلقاتش سدی شده است، در برابر من و محبوبم خدا و نمی گذارد تا تمام توجهم را بسویش جلب کنم و بسویش پرواز کنم.

دایی جان؛ از خدا بخواه تا من را هم قبول کند، تا به پیش شما بیایم.

سلام بر عموی بی تنم؛ که در جلو دیدگانم، تو ای خدا با او معامله کردی و به او فیضی عظیم عطا فرمودی و شهادت را نصیبش فرمودی.

عموجان؛ سلام و درود بر روان پاکت. ای عمو، ای تنها دردمندم، و ای تنها دوستدارم؛ تو را به خدا این بنده حقیر خدا را یاد کنید و او را فراموش نکنید، که رنجی عظیم می کشم و این رنج که می کشم، فقط و فقط از دست شیطان و شیطانهاست. مرا فراموش مکن عمو که زندگی دنیوی عاقبتی ندارد.

چند کلمه ای با مادر و پدر مهربانم:

سلام من به پدری بزرگوار که نمونه ای از پدران نیک برای من بود. پدرم؛ شاید از فراقی که بین من و شما افتاده است، اندوهگین باشی. ولی پدرم؛ من در آخرت می توانم ذخیره ای برای شما باشم. پدرم؛ نمی گویم گریه نکنید، زیرا گریه برای شهید ثواب دارد. ولی پدرم؛ سعی کن تا آنجا که می توانی برای مظلومیت آقا امام حسین(ع) گریه کنی که در صحرای کربلا بدون یار بود و در آخر فرزندانش را به اسارت بردند و خیمه هایش را به آتش کشیدند.

و ای مادرم؛ ای مادر دلسوزم، شما که حدود بیست سال برای من زحمت کشیدی و عمرت را به پای من صرف کردی، امیدوارم شیرت را حلالم کنی و امیدوارم همان سفارشی را که به پدرم کردم، شما نیز به آن عمل کنید. یعنی این که در عزای من به فکر مظلومیت امام حسین(ع) باشی. مادرم؛ چون به امام حسین(ع) و اهلبیت آن حضرت علاقه وافری دارم، دوست دارم در عزاداری من از علی اکبر(ع) تجلیل به عمل آید و روضه آن حضرت را بخوانید.

مادرم؛ در آخر به تو قول می دهم، که در صحرای محشر تو را پیش حضرت زهرا(س) رو سپید گردانم، انشاءالله.

و ای مادرم؛ امیدوارم از برادران بسیجی، سپاهی و ارتشی که به خانه ما می آیند، استقبال کنید و به آنها روحیه دهی، که بیشتر به جبهه بروند و سلاح افتاده شهدا را بر دوش گیرند، انشاءالله.

چند کلمه ای با بسیجیان مظلوم:

ای بسیجیان؛ ای دلاوران و ای مظلومان شهر، درودتان باد و دستتان گردن صدام را بشکند، انشاءالله. تنها پیامم به شما این است:«هر که دارد هوس کربلا، بسم الله»

ای مظلومان و ای بسیجیان؛ بیایید و خانه ام را با عطر خداییتان و با شور خداییتان، منور و معطر گردانید. بیایید و شام غریبان برای علی اکبر امام حسین(ع) بگیرید. بیایید تا فرشته ها نیز به دور خانه مان بیایند و با آوردن عطرهای بهشتی خانه ام را معطر گردانند. بیایید تا مادرم از شما استقبال کند. بیایید تا پدرم دستتان را بفشارد.

امیدوارم، که امت حزب الله شهرمان به مظلومیت شما پی ببرند و از تهمت هایی که عده ای به شما می زنند، باخبر شوند تا درصدد جلوگیری از آن برآیند. و جلو هرگونه خط انحرافی با در صحنه بودنتان بگیرند و امان به منفاقان ندهید، انشاءالله.

چند کلمه ای با امت شهیدپرور داراب و حومه؛

امیدوارم؛ این امت حزب الله همواره در راه خدا گامهای خویش را محکم تر بردارند و همیشه همه کارهایتان برای رضای خدا باشد.

ای امت همیشه استوار؛ سعی کنید در راه خدا با هم وحدت داشته باشید و در بین شما مسئله شهری و روستایی وجود نداشته باشد، که بقول امام:«آن زبانی که مسئله تضاد و تفرقه بین این دو قشر بیان می کند، زبان شیطان است.» سعی کنید با وحدتتان در مقابل خطهای انحرافی که احتمالا خود را در درون ارگانهای انقلابی جا زده اند، با استواری هر چه تمامتر در مقابل آنها بایستید، که اینان از دشمنان عراقی ما بدترند. و از این مردم زجر کشیده می خواهم؛ برای رضای خدا اگر از من بدی دیدند، مرا حلال کنند و آن کس که من نسبت به او بدی روا داشته ام، اگر مرا در روز جزا  ببیند، او را شفاعت خواهم کرد، حال آن که مرا بخشیده است.

با صلوات بر محمد(ص) روح مرا شاد کنید.

چند کلمه ای با امام خمینی رهبر مهربانم:

ای امام، ای کوه ایمان، ای مرد شهامت و شجاعت ها، جانم به فدایت ای فرزند زهرا(س)، جوانیم به فدایت، ای مرد ملکوتی و ای مرد خدایی؛

آنگاه که حس کردم از زبان مبارکتان می خواهد کلمه جهاد سرازیر شود، خود را مهیا کردم تا از لبیک گویان تو ای امام بزرگوار باشم.

ای امام؛ در این سنین جوانی عاشق راهی شدم، که جان دادن در آن راه افتخار هر جوان مسلمانی است و آن راه، راه امام حسین(ع) است، که هم اکنون جوانان ایرانی با دل جان در این راه گام بر می دارند و هر چه به جلوتر می روند، به عرش خدایی نزدیکتر می شوند و شور و شوق آنها بیشتر می شود و با داشتن رهبری چون شما ای کوه ایمان، خدای خویش را شکر می کنند.

ای امام؛ ای قلب من، تو نه تنها تمام قلب و وجود مرا فرا گرفته ای، بلکه تمام سلولهای بدنم مهرت را در درون خود می پرورانند. امیدوارم زمانی که به شهادت می رسم، این مهر شما که در درون من جای گرفته شده است در آسمانهای پاک و باصفا پخش شود و آنگاه فرود آید و این مهرها در درون تمام دلهای جوانان ملل جهان، جای گیرد و به راه اسلام هدایت شوند. در آخر جان من، روح من و خود من رهبرم.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار.

مناجات شهید:

خدایا؛ یاران یکی یکی بار سفر می بندند و بسویت پرواز می کنند و چه عاشقانه می آیند، دوان دوان با شور و شوق! و اما این من هستم که تاکنون از قافله آنها عقب افتاده ام و هر بار که با بچه ها به جبهه می آمدم، خدایا! تو چه گلهایی، آنهایی که در گلزار حسینی رشد کرده بودند، به پیش خود می بری، ای خوشا بحالشان. ولی من بیچاره با اندوه و آه دوباره به شهرمان باز می گشتم.

خدایا؛ اولین یار و همدم من دایی ام بود، که از من گرفتی (اسماعیل بشرپور) و دومین عزیز دل من عمویم (مسعود سعادت پور) که بر او منت گذاشتی و با او به معامله پرداختی و در جلو[دیدگانم] دیدگان خویش، او را به شهادت رساندی و سومین و چهارمین دوستان همسنگرم (خلیل اخوان)، (حسین درخشان) بودند، خدایا؛ چه زیبا آنها را دعوت کردی.

 

[۱]. فجر، آیات۲۷-۳۰

متن زندگی نامه و خاطرات این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply