شهید حسین حق وردی

شهید حسین حق وردی
تاریخ تولد: 1348/01/19
تاریخ شهادت: 1365/11/07
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: حسین نام خانوادگی: حق وردی
 نام پدر: علی نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۸/۰۱/۱۹ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۰۷
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت ترکش دشمن به سر عملیات: –
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: روستای بادامه مسئولیت در جبهه:رزمنده (فرمانده دسته)
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیج

وصیتنامه شهید والامقام حسین حق وردی

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۱]

«آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.»

نام: حسین، نام خانوادگی: حق وردی، نام پدر:علی، تاریخ تولد: ۱۳۴۸، ساکن: روستای بادامه کهتکان.

با سلام فراوان بر امام زمان مهدی موعود(عج) و نایب بر حقش امام امت، خمینی کبیر و این ابراهیم زمان، بت شکن تاریخ و سلام فراوان بر شهدای صدر اسلام و همچنین شهدای صحرای کربلا و سلام بر سالار شهیدان حسین(ع) و این شهدای گلگون کفن کربلای ایران و درود و سپاس خداوند بر شما دلیر مردان میدانهای نبرد که با رزم بی امانتان عرصه را بر دشمن زبون تنگ کرده و آزادی راه کربلای حسین(ع) را برای این ملت دلیر و فداکار ایران به ارمغان خواهید آورد، خداوند یاورتان باد.

در اینجا وصیت نامه ام را بر حسب آرمانم، اسلام، شروع می کنم:

بنده حقیر خداوند بزرگ در سال ۱۳۴۸ چشم به جهان گشوده ام و بعد از طی دوران کودکیم، آنگاه که می توانستم خوب و بد را از هم تشخیص دهم، احساس می کردم وارد مرحله جدید از زندگی شده ام. بار مسئولیت در قبال«الله» هر روز برایم از روز قبل بیشتر سنگینی می کرد. دوران کودکیم گذشت و وارد مرحله نوجوانی شدم. در حدود ۱۰الی ۱۲ سالگی بودم که ندای«هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع) را از جبهه های ایران می شنیدم. ولی چه بسا، که آن قدرت کافی و توان رزمی، در راه رسیدن به این آرزو در خودم نمی یافتم. همیشه احساس مسئولیت می کردم و می گفتم:

خدایا! آیا روزی فرا خواهد رسید که بتوانم به این ندای همیشگی، که حامی محرومان و برقرار کننده عدالت اسلامی در سراسر جهان است، لبیک گویم و رهسپار میدانهای نبرد شوم. تا من هم رزمنده ای از تبار حسینیان باشم. ولی، من کجا و عاشقان کربلا کجا! اما روزانه فکرم بر این موضوع نهفته بود که چگونه و با چه اعمالی خودم را به جبهه برسانم.

چون من هم یکی از بنده های حقیر خدا هستم و در راه امر واجب جهاد، باید بی تفاوت نباشم. با

الهام از این فرمان قرآن که مسلمانان باید با دشمنان خدا مبارزه کنند و حدیث منقول از حضرت علی(ع) که فرمود:«ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله الخاصه و اولیاعه»[۲] که: «جهاد دری از درهای بهشت است، که خداوند آن را بر روی دوستان و افراد خاص گشوده است.» جهاد برایم دارای مفهوم واقعی می شود.

خداوند متعال، برای رسیدن به آخرتی جاوید راههای فراوانی قرار داده است، که بهترین این راهها جهاد در راه اوست. بنده ای که دل از عالم مادی می کند و یا بهتر بگویم، دنیای مادی را طلاق می دهد و بعد از رشادتهای فراوان به درجه رفیع شهادت نایل می شود، در نزد پروردگار اجر عظیمی دارد. و همان طوری که لباسشان، کفنشان است و معلمشان، حسین(ع) است که با خون سرخش درس چگونه زیستن و چگونه مردن را به شاگردانش آموخته است، که این شاگردان درخت اسلام که بعد از حسین(ع)، کسی آن را آبیاری نکرده بود، آبیاری کرده و راه حسین(ع) را پر رهرو کرده اند و پیرو ندای حسین(ع) که فرمود: «اگر دین ندارید، لااقل آزاد مرد باشید.» برای جهانیان به روی صحنه می آورد و زنگ خطرات را به گوششان آشنایی می دهند و می گویند: آزادمرد باشید، نگذارید که دشمن کافر با زیر پا گذاشتن اسلاممان، درخت جوانه زده انقلاب را خشک گرداند و در پی پایمال کردن خون عزیزانتان باشد. زیرا درخت انقلاب و اسلام از خون سرخ شهدا رشد کرده و باید از آن کاملا محافظت کرد. و اگر هم متحمل زحمتی شوید، کشت بزرگی را پرورش داده اید که در سرای آخرت برداشت آن برایتان میسر خواهد بود. همان طور که حضرت محمد(ص) فرمود: «الدنیا مزرعه الاخره»، که دنیا سرای کشت و آخرت سرای برداشت است. که هر کسی کار نیکی کند، در آخرت به همان مقدار از الطاف رحمت خداوندی برخوردار است.

سرانجام با الهام از افکارم، که در راهی بس روشن بر قلبم جاری می شد و توانم مرا به یاری رزمندگان فرا می خواند، تصمیم گرفتم دل از علایق دنیوی بریده و به خیل رهسپاران کربلای ایران و آرزومندان مرقد پاک حسین(ع) بپیوندم. اما در این هنگام شیطان درونی، مرا مرتب وسوسه می کرد و آن چیزهایی که در دنیا برای جلب توجه می کرد، مرور می شد، که شاید باعث عدم رفتنم به جبهه شود. درست بخاطر می آوردم: زحمات شبانه روزی پدرم را که با صد رنج و درد، در راه بزرگ کردن من می کوشید و مرا بزرگ کرد و آرزو داشت که در زندگی برایش یاوری باشم و زحمتهای مادرم را به یاد می آوردم، که امید پیریش به من پایبند بود و امید داشت در پیری عصای دستش باشم و به یاد می آوردم، سخنان برادرم که می گفت: باید مثل دو ستون در کنار همدیگر زندگی کنیم. ولی مسئله چیز دیگری بود و زمان، زمان دیگر!!

عشق به«الله» مرا از همه چیز جدا کرده بود، دنیا برایم قفسی تنگ بیش نبود و می دیدم که اسلام احتیاج به یاری دارد و ندای امام هم بلند است، که باید به ندایش لبیک گفت. زیرا دل بستن به دنیای فانی، کاری موافق با ایده اسلامی نمی باشد.

ما امانتی بیش نیستیم، که در نزد خانواده تا همیشه باقی بمانم. باید دل از این علایق برید و با این تفکرات بر نفسم چیره شدم. و سرانجام در مورخه ۱۲/۸/۶۵، به راهیان کربلای حسین(ع) رسیدم و این زمانی بود که به آرزوی حقیقی خود رسیده بودم و در وجودم احساس می کردم که سربازی از سربازان مهدی(عج) می باشم و همیشه دلخوش به این بودم که چنین سعادتی نصیبم گشته است و به هدفم رسیده ام.

بارالها! تو گواهی، هنگامی که ندای امامم را در جبهه های ایران شنیدم، چقدر علاقه به لبیک گفتنش داشتم. زیرا اسلام را در خطر می دیدم و می دیدم که استکبار در صدد است که اسلام نابود کند و راه چاره برای حفظ اسلام، لبیک به ندای همین امام است، که باید مردانی با اراده پولادین باشند، تا بتوانند جلوی این کافران را بگیرند. و من هم خودم را یکی از این مردان می دانم و هدفم حفظ و حراست از انقلابم است و هیچ هدف دیگری ندارم.

خداوندا! از تو می خواهم، آرزوهایم را برآورده کنی و مرا به آنچه استحقاق دارم، برسانی. از تو می خواهم که مرا از سربازان حقیقی حضرت مهدی موعود(عج) قرار دهی، تا در آخرت بنده ای روسیاه نباشم.

خداوندا! همیشه این جمله که بر پشت بسیجیان نوشته است،«یا شهادت، یا زیارت» برای من جلب توجه می کند.

بارالها! اگر لیاقت هر کدام از اینها را در من می بینی، نصیبم گردان. اگر سعادت شهادت در من می بینی، شهادت را نصیبم کن. زیرا شهادت بهترین ارثی است که از اولیاء به ما رسیده است و علاقه ای بس بزرگ به این فوز عظیم دارم. زیرا می دانم که اگر چنین سعادتی نصیبم شود، زندگی را شروع کرده ام که هرگز پایانی ندارد. زیرا خداوند قرآن کریم بیان فرموده است: « آنان که در راه خدا کشته می شوند را مرده نپندارید، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.»[۳] و اگر با عقل و ایمانی راسخ به این آیه از قرآن توجه شود، هیچ گاه انسانی راضی به مرگ در رختخواب نمی باشد.

خداوندا!؛ بزرگترین نقمت برایم، مرگ در رختخواب است، آن را از من دور گردان. ولی این مسئله

برایم مطرح می شود، که شهادت نعمت کوچکی نیست که نصیب هر کسی شود. باید جانفشانی کرد. باید آنقدر عشق به معبود داشت که او هم عاشقت شود، و تو را دریابد. همان طور که در حدیث قدسی بیان نموده است که :«من عشقنی عشقته، هر کس عاشقم شود، عاشقش می شوم. و من عشقته قتله، و عاشق هر کس شوم او را می کشم، تا با کشته شدنش زنده ای جاوید باشد.»[۴] و اگر لیاقت چنین سعادتی را در من نمی بینی، به من مقاومت و پایمردی عطا فرما، که در رکاب حسین زمان، خمینی کبیر ستیزم، تا به دومین آرزویم که زیارت آقا ابا عبدالله(ع) می باشد، برسم.

ولی ممکن است، با تفضل خداوند متعال به همان آرزوی اول دست یافته و مرگ سرخ مرا در آغوش بگیرم.

پدرم؛ مرگ سرخم نباید تو را متأثر و پشتت را خمیده گرداند. در مرگم زیاد شیون و ناله نکنید و اگر زیاد ناراحت شدید، امام را دعا کنید و همیشه صحنه عاشورا در نظر خود مجسم گردانید. اگر نتوانستم برایت فرزندی خوب باشم و نتوانستم در قبال زحمتهای بی دریغ و زیادت، کوچکترین پاسخ نیکی به تو بدهم مرا حلال کن و مرا ببخش.

اما مادرجان؛ می دانم که مرگ فرزندت برایت خیلی نگران کننده است. ولی مرگ سرخ، باعث سعادت است. می دانم که امید داشتی حجله عروسی فرزندت را با دست خودت ببندی و روی فرزندت را بوسه زنی. ولی من هم امید داشتم، عشق به «الله» و زیارت حسین(ع) مرا از این آرزوهایت، بیگانه کرده است و هرگز نمی توانم موافق با خواست تو عمل کنم. زیرا در ایران، در وطنم! مادرانی وجود دارند که با هدیه کردن چهار جگر گوشه خود، چقدر خدمت بزرگی به اسلام کرده و می گویند: خداوندا! امانتی که در نزدمان بود، به خودت واگذار کرده ایم. از تو می خواهم که با سعادتی نصیبم شده، از همان مادران باشی، بگویید: خداوندا؛ امانتی که در نزدم بود، به دست خودت سپردم. و زیاد گریه و شیون نکنی و اگر خواستی اشکی هم بریزی، به یاد غریبی ابا عبدالله (ع) بریز و مرا حلال کن و ببخش.

و اما برادرم؛ می دانم یگانه برادرت بودم و دوست داشتی که همیشه در کنارت باشم، ولی مسئله ی کفر و اسلام در میان بود، باید بی تفاوت نمی ماندم. و اگر می خو استم بی تفاوت باشم و از رفتن به جبهه خودداری کنم، زندگی کردن هم برایم هیچ لذتی نداشت. اگر شهادت مرا در آغوش گرفت، نباید ناراحت و متاثر باشی و باید راهم را ادامه دهی و هیچ لحظه از یاد خدا غافل نباشی و امام را تنها نگذاری و او را همیشه دعا کنی. باید در خانواده جای مرا پر کنی، تا هیچ کس احساس نکند که در کنارتان نیستم.

اما خواهران؛ می دانم که چقدر دوست داشتید که همیشه در کنارتان باشم، ولی چنین چیزی برایم میسر نبود. سرانجام از شما جدا شدم و به معبودم رسیدم، نباید نگران و مضطرب شوید. باید زینب وار صبر کنید و همیشه به یاد اسیری زینب(س) در شام و رنج و مشقت خانواده برادر باشید. باید بیاد آورید، مرگ سرخ حسین(ع) و تنهایی زینب(س) را که حتی یک نفر هم نبود که به او تسلیتی گوید. زیاد گریه و زاری نکنید و اگر اشکی می ریزید به یاد مصیبتهای زینب(س) و حسین(ع) بریزید.

اما برادران دینی و هم وطنم؛ به خدا قسم موقعیت خیلی حساس است، کمی فکر کنید و اگر دل به دنیای فانی بسته اید، ببینید ارزش دل بستن به آن وجود دارد، یا نه! کسی که نمی داند تا کی باید زندگی کند و کی بمیرد. چگونه باید دل به زندگی خوش کند که همه ابعادش مادی باشد. باید زندگی را صرفا برای رسیدن به آخرتی نیکو بگذراند. زیرا این دنیا برای آزمایش است، که قبولش مساوی است با بهشت جاویدان.

به خدا قسم؛ موقعیت بسیار حساس است، باید از موقعیت استفاده کرد. و توجه کنید به این که هم اکنون در کنار حسین(ع) هستید و روز عاشورا و زمین کربلا را برای خودتان مجسم کنید. زیرا این جنگ با استکبار برای آزادی اسلام است، جنگ بین حق و باطل می باشد و می دانید که: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»، هر روز عاشورا و هر زمینی کربلاست. هم اکنون اسلام نیاز به کمک دارد، نباید بی تفاوت بود. مسئول هستید در نزد خدا، باید در برابر خانواده های شهدا احساس همدردی کنید، باید از خون شهدا دفاع کنید. باید امام را رها نکنید، زیرا این امام هم فرزند پاک و دلسوز همان حسین(ع) است. باید کمکش کرد، خط او خط حسین(ع) و کلامش کلام قرآن است. سرپیچی از دستورات او سرپیچی از دستورات قرآن که کلام خداست، می باشد. زیرا برای استحقاق و زنده بودن همین کلام خداست، که می جنگند. پس یاری امام و وارد جنگ شدن با کفار جهاد اصغر خواهد بود.

و اما خواهران هم وطنم؛ شما هم با کمکهای خود در پشت جبهه، امام را تنها نگذارید و رزمندگان را یاری کنید و برای سلامتی امام و… همچنین دیگر خدمتگزاران به اسلام و کشور دعای خیر کنید و حجابتان را رعایت کنید که حفظ حجاب شما کوبنده تر از شهادت! برادران است.

در پایان، اگر شهادت در خط مقدم نصیبم گشت، مرا با همان لباسهای خونین و بدون غسل و کفن دفن کنید. زیرا، اولا: دستور اسلام است و ثانیا: می خواهم با همین وضع محبوبم را ملاقات کنم.

و هر کس هر حقی بر گردن من دارد، برای رضای خدا مرا حلال کند. و باز متذکر می شوم، امام را تنها نگذارید و از خون شهدا پاسداری کنید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

بنده حقیر حقتعالی، حسین حق وردی

پادگان امام خمینی، لشکر المهدی- ۲۵/۹/۱۳۶۵

[۱]. آل عمران، آیه۱۶۹.

[۲]. نهج البلاغه، خطبه۲۷.

[۳]. آل عمران، آیه۱۶۹.

[۴]. حدیث قدسی.

زندگینامه بسیجی شهید حسین حق وردی

حسین فرزند علی حق وردی در سال ۱۳۴۸ در روستای بادومه از توابع بخش رستاق در خانواده ای پر مهر و محبت و پدری دلسوز و کارگر چشم به جهان گشود. استعداد خدادای حسین موجب شد تا وی بتواند مقطع ابتدائی را در روستای زادگاهش بادومه و مقطع راهنمایی را در روستای رستاق و مقطع دبیرستان تا کلاس سوم علوم انسانی را در شهر داراب با موفقیت به پایان ببرد. وی در سال سوم متوسطه بود که به دلیل علاقه وافر او به اننقلاب و امام و جبهه و جنگ و ایستادگی در مقابل متجاوزان به حریم مقدس جمهوری اسلامی پا به جبهه گذاشت و تا زمان شهادت از پای ننشست.

او که با رضایت خانواده و از طریق بسیج به جبهه راه یافته بود دوره کوتاه مدت نظامی را در شیراز و کازرون دید و از  آنجا به جبهه جنوب اعزام گردید او جعمعی گردان کمیل از لشکر ۳۳ المهدی فارس بود. حضور وی در جبهه ها در مراحل آخر مصادف بود با عملیات کربلای ۵ که در این عملیات در منطقه شلمچه روی داد وی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به بدن، سینه وکمر در تاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۷ به درجه رفیع شهادت نائل گشت. بدن پاکش پس از تشییع در روستای محل زادگاهش (بادومه) بخاک سپرده شد تا زیارتگاه اهل یقین باشد.

روحش شاد و روانش پاک

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply