شهید جمشید نیک منش

شهید جمشید نیک منش
تاریخ تولد: 1345/04/02
تاریخ شهادت: 1365/10/19
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: جمشید نام خانوادگی: نیک منش
 نام پدر: جعفر نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۵/۰۴/۰۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: کربلای۵
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: بخش مرکزی مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: ابتدایی رده اعزام کننده: پاسدار وظیفه

متن وصیت نامه این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

خاطرات

?جمشید نیکمنش

والاترین صفت فرزندم احترام به بزرگترها بود طوری که با وجود او احساس راحتی می کردم همیشه همیار و همکار من بود و هیچگاه نشد که کاری به او واگذار کنم و او را انجام ندهد او فردی زحمتکش بود و کارگری می کرد تا به خدمت مقدس سربازی رفت او سکان دار قایق بود و بسیار شجاع و دلیر به مرخصی آمد هنگام رفتنش خودم او و دیگر دوستش را از زیر قران رد نمودم پس از مدتی شب خوابی دیدم که دو نفر آمدند و دست مرا گرفتند و به جای بلندی بردند و گفتند آیا همه شهر را می بینی بیدار شدم و احساسی عجیب به من می گفت که جمشید شهید شده است دو روز از این خواب نگذشت که صبح روز سوم خودروی بنیاد شهید به در منزل آمد و دیگر فهمیدم که جمشیدم شهید شده است بعد از دفن شهید من خیلی ناراحت بودم و شب خواب دیدم که جمشید به کنارم آمد و من به او گفتم که شهید شدی کجا رفتی و او به من گفت پدر جان به خدا ما زنده ایم زنده!زنده!!!و تو به فکر خودت باش او تربیت یافته خدایی بود هیچ گاه نشد که با ما با صدای بلند حرف بزند و با اینکه فرزند ما بود ما را نصیحت می کرد یادش گرامی

✅راوی:پدر شهید

فرشته
او برای ما و خانواده مانند یک فرشته بود پس از اینکه ؟؟؟؟؟؟ هزینه مالی جهت خرید خوراکی تقویتی برای مادرش را نداشتیم صبح تولد جمشید دیدیم در منزل ما را میزنند و یک فروشنده دوره گرد خوراکی آورده بود به او گفتم ما پول نداریم گفت فعلا نیازی نیست بعدا بدهید و این چنین بود که فرشته رحمت به خانه آمد با آمدن او برکت در خانه ما موج می زد و خدا رزق و روزی ما را زیاد کرد و ایام به خوبی می گذشت دوران ابتدایی را به پایان رساند پس از طی کلاس اول راهنمایی درس خواندن را رها و جهت تامین مخارج خانواده و کمک به پدر به شغل کارگری مشغول شد و در سخت ترین شرایط در کوره آهک سازی به کار مشغول بود من هم کارگری میکردم یک روز صبح مرا که برای یک خان کار می‌کردم دید و ناراحت شد و گفت من آنقدر کار می کنم که تو را از کارگری این ظالمان نجات دهم و اینگونه هم بود هنگامی که صبح زود بلند می شدم تا به سر کار بروم می‌دیدم خیلی زودتر از من جمشید از خانه برای رفتن به سر کار به بیرون رفته است و برای اینکه مزاحمت ایجاد نکند از دیوار می رفت تو سر و صدا ایجاد نشود پس از اتمام کار در شهر با پای پیاده و از راه کوه به نقش شاپور می آمد و من هم مشغول کشاورزی بودم به زور بیل را از دست من بر می داشت و مشغول کار می‌شد و می‌گفت شما بروید استراحت کنید و می گفتم پسرم تو خسته هستی و تا حالا سر کار بودی او می‌گفت که خسته نیستم و شما بروید رابطه من و او یک رابطه بسیار دوستانه بود و اگر من یک روز او را نمی دیدم مریض می‌شدم تا به سن جوانی رسید و مردی بزرگ شد از هزینه دستمزد کاریش هر سال یک گوسفند می‌خرید و می‌گفت کدام گوسفند را فربه کنید و چاق کنید برای امام حسین علیه السلام و ماه محرم قربانی کنید به سن خدمت رسیده به سوی جبهه ها رفت و همیشه در مناطق عملیاتی بود سال ۶۵ که سیل در داراب آمد و بسیار نگران خود را به داراب رساند می‌گفت چون خیلی دلواپس شما بودم از اهواز تا اینجا سوار همه نوع وسیله شدم و گاهی هم پیاده آمدم مرخصی او تمام شد و من می‌خواستم او را با موتور تا اتوبوس برسانم به او گفتم جمشید تو میتوانی نروی و هیچ مشکلی هم پیش نمی آید اگر امکان داره نرو او ناراحت شد و گفت اگر پدرم نبودی دیگر با تو حرف نمی زدم چون این حرف برای من از دشنام بدتر است و رفت. عملیات کربلای ۵ بود و در شلمچه سکاندار قایق بود شب در خانه خوابیده بودم که خواب عجیبی دیدم بر فراز بزرگترین ساختمان داراب (سیلوی گندم) بودم و دو نفر با لباس سفید آمدند و مرا صدا می زدند چشمانم را باز کردم و دیدم روی لبه ساختمانم و آنها دستم را گرفتند و مرا نجات دادند و سوار بر چیزی مانند یک تشت بزرگ کردند و گفتند که همه را بگرد تماشا کن سراسیمه از خواب بلند شدم و به مادرش گفتم من مطمئنم که جمشید شهید شده و شهادتش پذیرفته حق شده است صبح زود بود که درب منزل ما را زدند و خودروی بنیاد شهید خبر شهادت فرزندم را به ما داد و برای من دردناک تر این صحنه بود که مادر شهید هم مانند حضرت زینب بر سینه زنان تا پای ماشین آمد و بی تابی کرد. سنگ مزارش را می گذاشتیم که دیدم یک زن میانسال بالای قبر جمشید آمد و زار زار مثل مادر برای او گریه میکرد علت را جویا شدم گفت فرزندم مثل یک فرشته معصوم بود و پاک چهل روز در منزل ما کارگری می کرد و رفتارهایی و کارهایی از او دیدم که به شما بابت داشتن چنین فرزندی غبطه می خورم و این چنین برایش اشک می ریزم من بسیار بی تابی می کردم و ناراحت بودم شب او را درخواب دیدم بسیار خوشحال و لباس زیبا به تن داشت به او گفتم تو کجا رفتی و چه کار می کنی گفت برای من ناراحت نباشید که من زنده زنده زنده هستم یادش گرامی باد.
راوی:پدر شهید

تصاویر این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply