شهید احمد محمودی

شهید احمد محمودی
تاریخ تولد: 1351/01/20
تاریخ شهادت: 1367/03/04
محل شهادت: شلمچه

SKU: 1039 Category:
 نوع ایثار: شهید  
 نام: احمد نام خانوادگی: محمودی
 نام پدر: محمد نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۵۱/۰۱/۲۰ تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۳/۰۴
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: –
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: – مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیجی

متن وصیت نامه این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

شهید احمد محمودی

شهید احمد محمودی در خانواده ای مذهبی  و مستضعف به دنیا آمد. دوران کودکی را در مهر پدر و مادر دلسوز  و مهران سپری و دوران دبستان  را در مدرسه همین روستا،روستای جونان طی کرد سپس  در مدرسه راهنمایی به ادامه تحصیل پرداخت چون علاقه زیادی به امام و انقلاب داشت در حالی که مشغول درس بود به جبهه رفت. پدر احمد دیوانه وار به سراغ من آمد  و گفت که پسرم به جبهه رفته برویم با او صحبت کنیم چون او نه پولی داشته و نه خداحافظی کرده، من  از جبهه به مرخصی آمده بودم با پدر محترم شهید حرکت کردیم و از اعزام نیرو پرسیدیم آنها  گفتند در سر دز مشغول آموزش هستند به آنجا رفتیم. من خودم پرسنل گردان حضرت رسول لشکر ۱۹ فجر در سر دز بودم که به مرخصی آمده بودم و موقعی که به آنجا رفتیم و از گردانشان پرسیدم و آدرس گروهانشان را گرفتم  و به آنجا رفتیم تا مرا دیده بود خودش را پنهان می کرد تا شاید او را بر نگردانیم . تا دید پدرش همراه من نیست خودش را به من رساند و گفت دایی جان تو را بخدا نگذار پدرم من را بخواهد به داراب ببرد پدرم کجا رفته؟ گفتم پدرت در یکی از خیمه ها نشسته است و شهید گفت الان آموزش ما تمام شده و می خواهند ما را به منطقه اعزام کنند من که بارها به شما گفته ام خوشا بحال شما که در جبهه هستید تو را بخدا پدرم را راضی کن و نگذار ناراحت شود تا من بروم. به سراغ پدرش آمدم و گفتم احمد راضی نمی شود گفت بیا باهم به پیش او برویم تا من از او خداحافظی کنم .آنها سوار اتوبوس شده بودند و میخواستند به منطقه بروند شهید که دید من و پدرش داخل اتوبوس را نگاه می کنیم تا احمد را ببینیم او یواشکی به اتوبوس جلوتر رفته بود تا ما او را نبینبیم و از داخل اتوبوس خداحافظی کردو رفت .ما به داراب رفتیم بعد از چند ماه معلوم شد که مفقود شده است من و پسر عمه اش آقای صدیقی برای شناسایی او به تمام منطقه و بیمارستان ها سر زدیم و نتوانستیم او را پیدا کنیم اما بعد از مدتی جسد پاک او را شناسایی و در گلزار شهدا دفن کردند. یک روز عصر که از امامزاده بر می گشتیم به من گفت دایی جان خیلی دلم میخواهد به جبهه بروم خوشا به حال تو که به جبهه می روی و پیش خدا عزیز هستی گفتم واقعا اینجور است! گفت خیلی زیاد .حتما باید به جبهه بروم مادرش گفت احمد جان اگر به جبهه بروی پدرت از دوری تو دیوانه می شود گفت خدا نمی گذارد که مشکل پیدا کند من برای خدا می روم. خیلی این جوان با عظمت و رشادت بود همیشه در حسینیه ها و مساجد پیش قدم بود و خیلی عجیب به امام علاقه داشت به گفته همسنگرش خیلی دلش برای امام و انقلاب می تپید و می گفت خدایا ما را پیروز گردان بچه ها تو را بخدا بیایید هرکس که شهید نشد در جبهه بماند تا پیروز شویم و اگر من شهید شدم شما نروید خیلی روح بزرگی داشت دلسوز اهل بیت و شهدا بود .

راوی:علی آرامش

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply