سردار شهید غلام رضا میری مرزی

سردار شهید غلام رضا میری مرزی
تاریخ تولد: 1337/02/01
تاریخ شهادت: 1365/10/04
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: سردار شهید  
 نام: غلام رضا نام خانوادگی: میری مرزی
 نام پدر: عابد نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۳۷/۰۲/۰۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
 وضعیت تاهل: متاهل دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: کربلای۴
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: – مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: ابتدایی رده اعزام کننده: سردار پاسدار

وصیتنامه شهید والامقام غلامرضا میری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[۱]

«گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند.»

با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی و درود بر شهیدان راه حق، کربلای ایران.

اینجانب غلامرضا میری، وصیت نامه خود را آغاز می کنم:

پدر، مادر و خواهران گرامی؛ آگاه باشید که بازگشت همه به سوی خداست و باز گردید به سوی خودتان و خود را به خدای خود بشناسانید. وظیفه سنگینی داریم، باید از خون دهها هزار نفر شهید، پاسداری کرد. باید اسلام عزیز را زنده نگه داشت. ببینید که چه گرگهایی برای نابودی اسلام و ملت مسلمان و شهید پرور ایران دندان تیز کرده اند و شما را به خدا سوگند می دهم که به رهنمودهای امام گوش فرا داده و آنها را در عمل و زندگی سر مشق خود قرار دهید و برای او دعا کنید تا به عمرش افزوده شود، واقعاً انسانیت از اوست.

مادرم و خواهرانم؛ شما را به خدا قسم می دهم که مرا حلال کنید.

پدر عزیزم؛ از شما می خواهم که برای من ناراحت نباشید. زیرا من هدفی داشتم  و برای رسیدن به این هدف، هیچ سدی نمی تواند جلوی مرا بگیرد. هر وقت برای من ناراحت شدی، به یاد امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن و یارانش گریه کنید.

خدایا؛ من کوچکم و ناچیز هستم و بسیار گناهکارم! از تو می خواهم که گناهان مرا بیامرزی. به من دیده عبرت بین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

من از برادران می خواهم که همیشه در راه حق مبارزه کنند و با کفار و دشمنان خدا بجنگند و شما بدانید که ما را شکی نیست در این که چه بر دشمن غلبه کنیم  و چه او در ظاهر بر ما غالب آید، باز ما پیروز هستیم. چرا که راهی که خداوند برای ما انتخاب کرده است، می رویم و خواهیم رفت.

پدر و مادرم؛ با شما خداحافظی می کنم، نماز و روزه را ترک نکنید و همیشه به یاد خدای خود باشید. به امید پیروزی اسلام و برقراری پرچم”لا اله الا الله”، مقدمه انقلاب مهدی موعود.

و خواهشی که از شما دارم این است که همیشه برای امام امت، خمینی بت شکن دعا کنید و آن دعا این است:

«خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا.»

من از خانواده ام می خواهم؛ چنانچه ناراحتی از من دیده اند، مرا حلال کنند و از تمام اقوام، خویشان، برادران و همسایه ها می خواهم که مرا حلال کنند.

از پدر و مادر مهربانم می خواهم چنانچه سعادت شهادت نصیب من شد، مرا در همانجا به خاک بسپارید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته                                                                               غلامرضا میری- ۱۳۶۱/۴/۸

 

  1. ۱. آل عمران، آیه۱۶۹.

خاطرات

غلام رضا میری
سردار شهید غلامرضا میری از سال ۶۰ در بسیج حضور پیدا کرد و پس از آن دوباره به جبهه ها حضور مهم رسانید. بعد از آن حدود دو سال جهت امرار معاش به کشورهای حوزه خلیج فارس سفر نمود و بازگشت یک روز او را دیدم همدیگر را در آغوش گرفتیم و شروع به بوسیدن و گریه کردن نمود علت را جویا شدم گفت فلانی دو سال از صحنه جهاد و دفاع دور بوده‌ام چه کار کنم به او گفتم برگرد و لباس مقدس سپاه را به تن نمود و عازم جبهه‌ها شد مدتی که گذشت با توجه به کفایتش مسئول اطلاعات و عملیات تیپ شد و بسیار فعال در عرصه ها مجاهدت می‌کرد تا اینکه سال ۶۵ هنگامی که سیل داراب و کلیه روستاها را در بر گرفته بود و پدر و مادر پیر او در اوج بلا و مصیبت بودند به هیچ وجه حاضر به رفتن نبود ولی با اصرار فرمانده همین در عرض یک روز و نیم سریع به داراب رفت و پدر و مادر را پیدا و آنها را اسکان داد و وسیله آسایش شان را فراهم کرد و سریعاً بدون فوت وقت به منطقه برگشت به طوری که همه متعجب شدند که او این کار را انجام داده است عملیات کربلای ۴ بود و در بین عملیات او را دیدم و گفتم چه خبرا با رشادت و عزت تمام گفت ما با بچه‌های اطلاعات و عملیات تا جاده چهارم عراق رفتیم و آمدیم تا یک شب قبل از عملیات شهادت اش به نمازخانه گردان ما آمد و شروع به نماز خواندن و پس از آن تلاوت قرآن نمود به او برخورد کردم همدیگر را در آغوش گرفته بودیم و چهره اش خیلی نورانی بود پس از چند توصیه رو به من کرد و گفت اکبر امشب یاسر (فرزند شهید) بی بابا می شود پس از آن رفت و شهید شد و این در حالی بود که پس از آنکه به داراب برگشتیم یکی از نزدیکان شهید را دیدم که تعبیری زیبا کرد و آن این بود که در همان شبی که شهید گفت یاسر بی بابا می‌شود یاسر (فرزند شهید) درون خانه از خواب بر می خیزد و به مادر خود می‌گوید که خواب پدر را دیدم که آب به من می‌داد و من آن آب را خوردم.
راوی:اکبر معلم(دوست و همرزم شهید)
__________
نقل از آقای عبدالرضا بابایی جانباز و آزاده هشت سال دفاع مقدس:
یک روز صبح بی خیال در منطقه راه می رفتیم که دیدیم سردار شهید غلامرضا میری به طرف ما آمد و در حالی که یک کوله پشتی بر روی کمرش بود کنار ما ایستاد و شروع به خوش و بش نمودن کردیم من خیلی کنجکاو شدم و گفتم هر جوری شده می خواهم محتویات داخل کوله پشتی تو را ببینم بسیار اصرار کردم ولی او ممانعت نمود تا این که در کوله پشتی را به زور باز کردم دیدم که داخل آن چند سر عراقی است پرسیدم اینها چیست در جواب گفت دیشب در حین عملیات شناسایی با آنها برخورد نمودم و سرهایشان را به عنوان یادبود برایتان آوردم
یادش گرامی باد.
راوی:اقای عبدالرضا بابایی

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply