شهید سیدعبدالحمید خوش نیت

شهید سیدعبدالحمید خوش نیت
تاریخ تولد: 1339/09/20
تاریخ شهادت: 1367/04/21
محل شهادت: شلمچه

 نوع ایثار: شهید  
 نام: سیدعبدالحمید نام خانوادگی: خوش نیت
 نام پدر: سیدبهاء نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۳۹/۰۹/۲۰ تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۴/۲۱
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت تیر مستقیم به سر عملیات: –
 محل شهادت:شلمچه محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: گلزار شهدا داراب مسئولیت در جبهه:راننده لودر
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی

متن وصیت نامه این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

زندگینامه شهید سید عبدالحمید خوشنیت

شهید سید عبدالحمید خوشنیت فرزند سید بهاء خوشنیت که در سال ۱۳۳۹ در خانه ای متوسط به دنیا آمد ۲۲ آذر سال ۳۹ بود که خداوند پسری به ما لطف کرد نام او را سید عبدالحمید گذاشتیم از بچگی بود که هر که او را بی اختیار دوست می داشت و همیشه و همیشه در درجه اول فامیل و همسایه ها به من می گفتند نمی دانیم چطور است که ما او را خیلی دوست می داریم از بچگی مظلوم بود وقتی بزرگ شد با بچه های دیگرم فرق داشت تا اینکه به سن ۶ سالگی رسید و ما او را برای کلاس اول به دبستان ۶ بهمن که حالا بعد از انقلاب شده ۲۲ بهمن ثبت نام و او را فرستادیم، آن موقع چون نظام قدیم بود ۶ کلاس که می خواندند به کلاس هفتم می رفتند ایشان هم با بقیه بچه ها کم کم به کلاس بالاتر رفت در هر سال هم قبول می شد تا اینکه به دبیرستان امیر کبیر رفت تا رسید به کلاس ۱۲ قدیم تا اینکه به فرمان امام خمینی (قدس سره) مردم می خواستند انقلاب کنند و ایشان دیگر ساکت ننشست و شبانه روز در مساجد و حوزه عملیه داراب مشغول به رفت و آمد شد و هر وقت تظاهرات روی دیوارها و هرچه از دستش می آمد برای پیروزی انقلاب انجام می داد و اصلا سر کلاس نمی رفت تا اینکه یک روز پدرش به او گفت معلوم می شود تو کجای، کجا می روی مثل اینکه از مدرسه فرستادند دنبالم و به من گفتند بچه ت اصلا سر کلاس حاضر نمی شود و حمید در جواب پدر گفت نصر و من الله و فتح القریب شاه ز تختش بیفتد زمین تا شاه بر کنار نرود اصرار نکنید اصلا مدرسه نمی روم یا مرگ یا خمین و همینطور برای پیروزی انقلاب کوشش و مقاومت می کرد و هر کجا که تظاهرات بود می رفت تا حدی که یک شب او را گرفتند و خیلی کتک زدند و او از ترس رفته بود در داخل مسجد سروی از بس که دنبالش کرده بودند خود را در داخل راه آب کوچه مخفی کرده بود صبح آمد و برایم تعریف کرد و به من گفت باید این رژیم از بین برود والا من راحت نمی نشینم تا اینکه اگر یادتان باشد ساواک شیراز که سوزاندند و حمید فهمید شبانه حرکت کرد به من گفت مادر باید بیایی شیراز همراه من کار دارم گفتم می دانی شیرز شلوغ است تظاهرات است تو چه کاری در شیراز داری گفت: همراه من بیا خودت می فهمی مردم باید بدانند و خلاصه رفتیم و مرا برد نزد یک ساواک گفت همین جا بمان من الان می آیم و نمی دانم کجا رفت مقداری عکسهیی که آنها را شکنجه کرده بودند و به شهادت رسانده بودند گرفت و آورد البته به دستور آقای حجت الاسلام نسابه رفته بود و گفت مادر بیا اینها را برای من بیاور داراب من می ترسیدم مامورهای شاه در اتوبوس بودند هر گاهی تفتیش می کردند و من بچه ای کوچک داشتم و او را قنداق می کردم و او گفت این عکس ها باید در داخل بالش بچه بگذاری و من هم گذاشتم و او این عکس ها برای حوزه علمیه دااب آورد تا اینه انقلاب پیروز شد و ایشان رفت دوباره ادامه تحصیل بدهد تا اینکه طولی نکشید که جنگ عراق و ایران از سر گرفت و آمد گفت می خواهم به جبهه بروم یک بار موقعی که آبادان را زدند ایشان رفته بود بدون اینکه پدر یا ما بفهمیم وقتی آمد گفت فقط من مسئول شیر خشک دادن بچه هایی که پدر و مادر از دست داده بودند بودم و آمد و دوباره در سال۶۱ به خدمت سربازی رفت و در سال ۶۳ حمله والفجر ۸ مجروح و ۲۵ ترکش خمپاره از سر زانو تا کف پا به ایشان اصابت کرده بود و ایشان آوردند تا بهتر شد دوباره گفت من باید بروم و رفت و هرگاه به ایشان می گفتم خانواده تشکیل بده می گفت تا جنگ تمام نشود من زن نمی گیرم تا اینکه یک بار دیگر با بسیج رفت و سالم آمد دفع سوم رفت و برای کارمند جهاد امتحان داد و قبول شد و به ایشان گفته بودند باید برای سنگ سازی باید به خط مقدم بروی و ایشان قبول کرد و در سال ۶۷ یک روز بعد از حمله شلمچه به درجه شهادت نائل آمد وقتی که ایشان شهید شد جزء کارمند جهاد بود و به هدف خودش رسید چون همیشه آرزو می کرد و می گفت خدایا راضی ام به رضای تو ولی من شهادت می خواهم. والسلام.

 

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply