شهید اسکندر افگانه عطائی

شهید اسکندر افگانه عطائی
تاریخ تولد: 1346/03/02
تاریخ شهادت: 1364/11/28
محل شهادت: فاو - ام القصر

 نوع ایثار: شهید  
 نام: اسکندر نام خانوادگی: افگانه عطائی
 نام پدر: قشم نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۶/۰۳/۰۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۸
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: والفجر ۸
 محل شهادت:فاو – ام القصر محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: – مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیجی

متن وصیت نامه این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

زندگی نامه بسیجی شهید اسکندر افگانه

           اسکندر افگانه فرزند ششم در خانواده ای عشایری و دامدار در مورخه دوم خردادماه هزار و سیصد و چهل و شش در روستای اعراب عطایی (یا عطابخش قدیم) از توابع بخش مرکزی شهرستان داراب بدنیا آمده وی دوره ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به مدرسه رفت و مقطع دبیرستان بود که به جبهه اعزام گردید او هنوز دانش آموز و حدود ۱۷ ساله که بود پا به مدرسه عشق و صحنه های هشت سال افتخار ملت ایران گذاشت اوبصورت بسیجی در تیپ ۳۳ المهدی (عج) گردان کمیل به جبهه اعزام گردید، او یک بار در جزیره مجنون مجروح گردید به بیمارستان منتقل و پس از چند روز بستری ترخیص گردید اسکندر بر اثر بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی مجروح شد برای بار دوم به جبهه اعزام شد این بار در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد عملیات در شهر بندری و عراق جریان داشت اسکندر نیز چند ماه در خط مقدم جبهه بود که در پایان به همراه ۱۸ نفر دیگر از رزمندگان بسیجی گردان کمیل به شهادت رسید، پیکر پاکش سالها در سرزمین عراق ماند تا بالاخره پس از آتش بس و تبادل اسرا و پیکر اجساد وشهدا به خاک وطن مهخاجرت کرد ودر کنار سایر شهدا حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس در گلزار شهدا مرکزی داراب بخاک سپرده شد روحش شاد.

تاریخ به خاک سپاری  ۱۳۷۵/۱۱/۲۸

 

#شــهید اسکنـدرافـگـانه

< نوشته های آماده در پیش رو خاطرات های حاج….. پدر شهید اسکندر است از فرزند شهیدش>

اسکندر فرزند سوم خانواده ما بود و بسیار عزیز و خجالتی، درسش خوب بود. ما عشایر بودیم وهمراه دامی که داشتیم مهاجرت می کردیم، او درسش خوب بود، اهل نماز وعبادت هم بودحتی بیشترازمن ومادرش.
یک بار رفت جبهه مجروح شد و آمد، یک روز از من خواست که رضایت بدهم به جبهه برود من ناراحت بودم گفتم :نه نمی خواهم بروی او گفت: پدر ما با سایر بچه های بسیجی و رزمنده قول داده ایم که دوباره برویم جبهه اگر تو نگذاری آبرویم میرودپیش دوستانم.
به هر حال یک روز که اعزام نیرو بود سوار اتوبوس اعزام رزمندگان می شود یکی از آشنایان او را میبیند او قسم می دهد به او که به پدر و مادرم نگو که مرا بر می گردانند.
به هر حال عشق و علاقه وافری به جبهه داشت ،به امام داشت ،به رزمندگان داشت ،همین عشق هم باعث شد که بالاخره ،خدا او را پذیرفت و پیش خودش برد.
او عاشق شهادت بود. با این سن کم از هیچ چیزی حتی در شب و تاریکی نمی ترسید .
خداوند جرئت خارق‌العاده‌ای به او داده بود.

{یادش گرامی وروحــش شاد}

تصاویر این شهید در اختیار سامانه قرار ندارد؛ در صورت اطلاع لطفا با ما در ارتباط باشید.

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply