شهید اسمعیل بشرپور

شهید اسمعیل بشرپور
تاریخ تولد: 1340/03/04
تاریخ شهادت: 1361/01/02
محل شهادت: شوش

 نوع ایثار: شهید  
 نام: اسمعیل نام خانوادگی: بشرپور
 نام پدر: حبیب نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۰/۰۳/۰۴ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۰۲
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: اصابت ترکش به سر و ران توسط دشمن عملیات: –
 محل شهادت:شوش محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: گلزار شهدا داراب مسئولیت در جبهه:رزمنده
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیج

وصیتنامه شهید والامقام اسماعیل بشرپور

بسم الله الرحمن الرحیم

«واسئلک یجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایه نبیک و اولیائک» امام صادق(ع)

«خدایا! از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت، زیر پرچم اسلام، با اولیاء خودت قرار دهی.»

قسم به عصر، قسم به ناله های نیمه شب علی(ع) و قسم به گریه های فاطمه(س) و قسم به پیر جماران بت شکن، امام و مرجعمان روح الله.

اینک که عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شده ام و هجرت را با جهاد دنبال کرده ام و مملکت و جمهوری اسلامی را در حالی می بینم که از هر سو مورد تهاجم ابرقدرتهاست و نیروهای خط امام و حزب اللهی چه از طرف دوست و دشمن به آنها می تازند و ناجوانمردانه به آنها ضربه می زنند، تصمیم گرفتم که به میعادگاه عشق و معشوق رفته تا در آنجا با خدای خود و به ندای حسین زمانمان لبیک گویم و اسلام را که تا اینجا از خون هابیل آبیاری شده، باید حفظش کرد. اگر چه تک تک ما زیر ضربات دشمن تکه تکه و پاره پاره شویم و همه انسانها را نابود کنند، ولی ما با فریادمان و ندایمان و جانمان دین اسلام را تداوم می بخشیم.

ضمنا تذکر: امیدوارم که دوستان و آشنایان و همشهریان اگر به کسی بدی کرده و یا تهمت زده ام، از آنها می خواهم که مرا ببخشند.

از پدر و مادر می خواهم؛ که با صبرتان پوزه دشمنان داخلی و خارجی اسلام را به خاک بمالید و از آنها می خواهم که مرا ببخشند و حلالم کنند.

و اما مهمترین پیام این حقیر، این است که دست از امام بر ندارید و به جوانان توصیه می کنم که خط امام و روحانیت در خط امام تنها نگذارند و همیشه پشتیبان آنها باشند. و در آخر:

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، تو را به جان مهدی، خمینی را نگهدار.

اسماعیل بشرپور

زندگینامه برادر شهید اسماعیل بشرپور

شهید اسماعیل بشرپور در چهاردهم خرداد اه یک هزار و سیصد و چهل در خانواده ای متوسط و مذهبی در شهرستان داراب دیده به جهان گشود در ایام کودکی تحت تربیت مادر گرانقر و پدرش به سن ۶ سالگی رسید در این سال بود که پدرش جهت کسب علم و دانش او را به مدرسه فرستاد تا سال پنجم ابتدایی را در مدرسه شهید لطیف زاده (شاپور سابق) تحصیل نمود و موفقیت خویش را در این مرحله کسب نمود بعد از دبستان راهی مدرسه راهنمایی رازی شد هر چند که در دبستان با مکتب اسلام اشنایی کامل و کافی نداشت ولی در مدرسه راهنمایی بود که با فعالیتهای مذهبی و سیاسی گم شده خود را دریافت و حقیقت را درک کرد او تشنه شناخت اسلام بود می خواست که با اسلام رشد کند می خواست که اسلام به همکلاسیانش شناساند وبالاخره می خواست که جامعه اسلامی شود در این دوران بود که چندین بار به خاطر فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود از مدرسه اخراج شده و باز دوباره به مدرسه باز می گشت این خاطره هرگز فراموش نمی شود که او در دوران خفقان رژیم پهلوی هنگامی که خانمهای بدون حجاب و پوشش اسل امی بر سر کلاسهای درس حاضر می شوند بر روی تابلوی کلاس خود نوشت که ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است» و بر سر همین مسئله بود که به بهانه توهین به معلم خویش برای مدتی اخراج کرده و بعد از چندین روز اخراجی به کمک اقوام دوباره راهی مردسه شد ولی او باز دست از فعالیتهای اسلامی خود بر نداشت بر اثر همین مسائل مذهبی بود که او ا یک سال رفوزه کردند او همیشه بعد از تمام شدن سال تحصیلی و با فرا رسیدن تابستان به کار کارگری مشغول می شد چون عاشق کار و کارگر بود و می خواست که رنج زحمتکشان را در عمل احساس نماید و بالاخره چهار سال رنج و تلاش شبانه روزی خویش موفق به اخذ مدرک تحصیلی سوم راهنمایی گردید با گرفتن این مدرک به سوی دبیرستان راه یافت ودر دبیرستان شهید یوسف ابراهیمی (۲۵ شهریور سابق) ثبت نام نمود در اوائل دبیرستان بود که فعالیتهای انقلابی مردم ایران به اوج خود رسیده بود و او می توانست به فعالیتهای مذهبی، سیاسی خویش گسترش بیشتری بخشد در این ایام بود که همراه با دوستان مبارز خود جهت هرچه بیشتر آگاهی دادن به مردم در شبهای سرد زمستانی به پخش نمودن اعلامیه های امام می پرداخت مدرسه علمیه داراب که محل اجتماعی و فعالیتهای سیاسی ، مذهبی مردم بود هرگز فراموش نمی کرد در تمام تظاهرات و راهپیمایی ای مردم علیه رژیم شرکت می کرد و با قدرت و توانی که در خود داشت علیه رژیم حاکمی آن زمان به مبارزه خود ادامه می داد در این زمان بود که مامورین رژیم پی به فعالیتهای او و دیگر دوستانش برده و برای دستگیری آنان تلاش می کردند شهید اسماعیل چندین بار از دست آنان به روستاهای حاجی آباد، خفر، رودبار پناه برد در آنجا هم آرام ننشست چون شعارش این بود «ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم        موجیم که آرامش ما در عدم ماست» می توانست مردم را علیه رژیم تحریک می نمود و دست از مبارزات خویش بر نمی داشت ولی چون می دانست که می تواند در شهر فعالیت بیشتری داشته باشد دوباره به شهر عزیمت نمود و فعالیتهای خویش را ادامه داد و بعد از برگشت از روستا شبها همدوش برادران مبارز خود به شعار نویسی علیه رژیم در سطح شهر پرداخت در دوازدهم بهمن ماه بود که امام به ایران مراجعت کرد هر چند که شهید اسماعیل و دیگر دوستان از چندروز قبل داراب را ترک نموده و برای دیدار محبوبشان رهی تهران شده بود بعد از چند روز با روحیه ای لبریز از دیدار عشق امام به داراب برگشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شکوهمند ایران که دسترنج هزاران شهید معلول بود فعالیتهای خود را در نهادهای انقلابی شروع کرد او با مردم داراب و همراه با جهاد سازندگی برای و پاکسازی هرچه بیشتر شهر و روستاهای خود فعالیت می نمود با شروع جنگ تحمیلی عرقا علیه ایران در عید نوروز که روزی مرخصی داشت شهید اسماعیل برای اولین بار عازم جبهه های آبادان گردید بعد از پانزده روز به بازگشت و به رفتن در مدرسه ادامه داد او بعد از برگشت از جبهه روحیه دیگری پیدا کرده بود در سال ۶۰ بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داراب راه یافت چند روزی از خدمتش نگذشته بود که باز برای دومین بار راهی جبهه شد اینبار به مدیران رفت و در سنگرهای مدیران به دفعا از اسلام آذرماه ۶۱ بود که برای سومین بار عازم جبهه های جنوب شد و او شود دیگری پیدا کرده بود می خواست که به خدایش برسد تنها چیزی که او بدان می اندیشید شهادت درراه معشوق بود مدتی در جبه هاب نوب گراند در نامه های ارسالی اش فقط حرف از ایمان و جهاد و پایداری و شهادت می زداو می خواست که همچون دوستانش به شهادت برسد در قسمتی از نامه هایش نوشته بود که حال می دانم که اسلام و مکتبان در خطر است امیدوارم که بتوانم قطره خونی که در بدن دارم درراه اهداف مکتبان فدا کنم که بعداز جبها جنوب هنوز چندروزی از اقامتش دار اب نگذشته بود که بتز برای چمارمین بار و آخرین بار عازم جبهه شوش گردید و با لاخره در طلوع صبح روز هفتم فروردین ماه سال ۶۱در حمله فتح المبین هنگامی که نام زهرا را بر لب داشت و با آرپی چی خود به قلب دشمن جمله کرده بود به دیدار خدایش شتافت و به این آرزوی دیرینه خود که همان شهادت در راه اسلام بود نائل آمد درباره زندگی او نمی توان سخن گفت او از وقتی که اسلام را شناخت فرزند اسلام شد و همچنین با شهادت خویش ثابت کرد که:

الاسلام یعلو  ولا یعلی علیه

شرح این هجران واین خون جگر                               این زمان بگذار تا وقت دگر

یادش گرامی وراهش مستدام باد

 

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply