شهید ابوطالب اقبال

شهید ابوطالب اقبال
تاریخ تولد: 1345/06/03
تاریخ شهادت: 1365/01/06
محل شهادت: اروند کنار

SKU: 1024 Category:
 نوع ایثار: شهید  
 نام: ابوطالب نام خانوادگی: اقبال
 نام پدر: حسن نام مادر: –
 تاریخ تولد:۱۳۴۵/۰۶/۰۳ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۱/۰۶
 وضعیت تاهل: مجرد دین و مذهب: اسلام-شیعه
 نحوه شهادت: – عملیات: –
 محل شهادت:اروند کنار محل تولد: فارس-داراب
 محل دفن: بخش هشیوار مسئولیت در جبهه:-
 تحصیلات: سیکل – راهنمایی رده اعزام کننده: بسیجی

وصیتنامه شهید والامقام ابوطالب اقبال

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا و با درود و سلام فراوان به منجی عالم بشریت، ولی عصر امام زمان(عج) و با درود و سلام به بت شکن زمان، نایب امام زمان(عج) خمینی کبیر و با عرض سلام به شهیدان راه خدا و به یاران صدیق و صادق امام و با سلام به خانواده گرامیم، وصیت نامه را شروع می کنم.

خداوندا؛ تو خود می دانی که بنده حقیر به منظور تحکیم و تداوم اسلام و انقلاب اسلامی و آزادی کربلا و قدس عزیز، به امر رهبر کبیر انقلاب پا به میدان نبرد گذاشته ام، تا به کمک دیگر برادران رزمنده بتوانم پرچم بر افتخار اسلام را در بلندترین نقاط جهان برافراشته نمایم.

خداوندا؛ در این راه تنها هدیه ای که می توانم به درگاهت هدیه کنم، جان ناقابلم می باشد.

خداوندا؛ این هدیه ناچیز را به عظمت خودت قبول بنما.

خداوندا؛ تو خودت شاهد هستی و می دانی که ما برای خود نمایی و اسم عوض کردن و دارای مقام و منزلتی شدن، نیامدم، بلکه با شور و علاقه ای که نسبت به این نبرد داشتم، پا به میدان نبرد گذاشتم تا بتوانم به یاری«الله» و به کمک دیگر برادران، بنیان شرک و نفاق را از خودمان دور سازیم.

پدران و مادران و برادران و خواهران؛ همه با هم خوب به یاد دارید که در هر سال ماه محرم، همه ما دور هم جمع می شویم و خاطره شهدای کربلا خصوصا، سرور شهیدان حسین(ع) را گرامی می داشتیم و با خود می گفتیم:”ای کاش در کربلا بودیم و به فرزند زهرا (س) یاری می کردیم.” اکنون کربلای حسین(ع) باز رسیده است و حال زمان آزمایش فرا رسیده، امروز فرزند زهرا(س)، حسین زمان، امام خمینی که با تمام وجود با یزیدیان زمان مبارزه می کند، یاری می طلبد. به خدا سوگند اگر امروز امام را یاری کنید، به یقین باید گفت: «اگر در کربلا می بودید، حسین بن علی(ع) را یاری می کردید و اگر خدای نخواسته پشت به امام کنید، هیچ فرقی بین شما و مردم کوفه که در کربلا حسین(ع) را تنها گذاشته و فرار کردند نیست.»

ای کسانی که داخل شهر و روستا هستید و به خیال خودتان به روزه و عبادت خدا مشغول هستید، (این) برای یک عده از مردمی که هنوز طاغوتی هستند می گوییم، که عده آنها انگشت شمار هستند، نه به عموم مردم. و اینها می گویند: یک عده هستند از کار فرار می کنند، یک عده از کلاس فرار می کنند و به جبهه می روند! نه این طور نیست! اینها عاشقان و ادامه دهندگان راه حسین(ع) هستند و برای پاسداری خون عزیزانشان پا به میدان نهاده و با کفر مبارزه می کنند.

اما پدران و برادران، خواهران و مادران دلسوز، که این دلسوزی به درد خودتان می خورد!

لحظه، لحظه حساسی است و دشمن نفسهای آخرش را می کشد. اگر از این لحظه  ما خطا رفتیم، اسلام به خطر می افتد و باید فردای قیامت جوابگوی خداوند و معصومین(ع) و شهدا باشیم. بنده حقیر بعنوان یک برادر کوچکتر خودتان از شما می خواهم که فرامین رهبر کبیر انقلاب اسلامی که از قرآن سرچشمه می گیرد را اجرا کنید، که در این زمان ثبات انقلاب و اسلام در سایه اطاعت از امام است.

پدر و مادر گرامیم؛ من امانتی ناچیز، از طرف خداوند، نزد شما  بیش نبوده ام. چنانچه در این راه مقدس رحمت خدا نصیب حال من شد، نباید به خاطر از دست دادن این موجود گناهکار گریه کنید و ناراحتی به راه اندازید. به یاد حسین (ع) گریه کنید که خون من و امثال من در برابر خون این امام معصوم(ع) هیچ گونه ارزشی ندارد.

خوب اگر کشته شویم، یک کارت پلاستیکی برای شناسایی داریم، اما امام حسین(ع) چه داشت! یک پیراهن کهنه در بدن داشت که قطعه قطعه و همراه بدنش زیر سم اسبها لگدکوب شد و قابل شناسایی نبود. یعنی این فرزند شما که می خواهید این قدر برایش گریه و زاری کنید، خون این فرزند از خون هفتاد دو تن زینب(س) عزیزتر بوده، یا از خون دیگر برادرانمان که ما در مقابل، هیچ هستیم!

در پایان از تمامی اقوام و آشنایان و دوستان می خواهم که مرا حلال کنند و من را در پیرمراد کنار دیگر شهیدان عزیزم دفن کنید و به روستا نبرید، وصیت من این بود.

والسلام

پروردگارا؛ به امام عزیزمان طول عمر و به رزمندگان ایمان و به خانواده های شهدا صبر عنایت بفرما.

ابوطالب اقبال-۱۳۶۴/۱۲/۲۵

#شهیدابوطالــب اقـبال

یک روز وقتی فهمیدم که ابوطالب به جبهه رفته وقتی دیدم مادرش بی تابی می کند تصمیم گرفتم به دنبال او بروم حرکت کردم و پس از جستجوی زیادبه پادگان آموزشی معادرفتم و او را دیدم که بسیار شاد و خوشحال بود.موضوع را به او گفتم. جمله بسیار زیبا گفت :که اگر تمام رزمنده ها به خاطر احساسات پدر و مادرشان پشت امام را خالی کنند و امام را تنها بگذارند کسی برای دفاع از اسلام انقلاب نمی ماند. پس هر طور شده مادرم را دلداری بده و راضی کن.
حرف‌هایش همانند آب یخی مرا ساکت و آرام کرد و تاثیر خدایی بر من داشت من بازگشتم.

نقـل ازخواهرشهید:
هنگامی که ابوطالب جبهه بود یک روز خبر شهادتش را برای ما آوردند .مادرم بسیار بی تابی می کرد و باور نمی کرد ،سریعاً خود را به امامزاده روستا رساند و ساعتها را در آنجا راز و نیاز کرد وآن امامزاده دخیل بست وازاو خواست تا ابوطالب به سلامت برگردد.
پس از چند ساعت به خانه برگشتیم و صحنه ای حیرت آور دیدیم که ابوطالب به خانه برگشته و فقط اندکی زخمی شده بود. پس از چند روز در حالی که هنوز سلامت کامل پیدا نکرده بود بدون اطلاع و بی خبر رفت وبه جبهه بازگشت.
اوعاشق گمنامی و بی نشانی و رسیدن به خدا بود و این ارادت را می توان در کلمات وصیت نامه اش دید و جستجو کرد.
آری او رفت و دیگر تا سالها باز نگشت و پس از دوازده سال چند تکه استخوان خود را به ما نشان داد.

{یــادش گــرامی}
راوی:رقیه اقبال

    درصورت هرگونه سوال و راهنمایی با شماره زیر تماس حاصل فرمائید
    ۰۹۱۷۱۳۰۱۷۴۸

    Leave a Reply